جامعه شناسی خودمانی/ حسن نراقی
کتاب به نثری ساده نوشته شده و همین سادگی و نوشتار صادقانه اش باعث شده که این جامعه شناسی، شکل خودمونی به خودش بگیره :)
نویسنده به بعضی از خلقیات منفی ایرانی ها پرداخته. به اعتقاد نویسنده، ما اول باید بدونیم که چگونه ایم بعد بریم سراغ این که چرا این طوری شدیم و بعدتر به دنبال راه هایی برای اصلاح خودمون باشیم. خلاصه این که نباید حقایق رو کتمان کرد.
نکته ی منفی کتاب به نظرم استنادش به شواهد خیلی قدیمیه البته چون خود کتاب حدود شونزده سال پیش نوشته شده ایراد چندانی بهش وارد نیست اما خیلی نمی شه نادیده اش گرفت چون به هر حال آمارها روز به روز در حال تغییرند.
نویسنده این کتاب رو تقدیم کرده به آنان که هرگز حقیقت را به پای وجاهت قربانی نکردند و با نکته سنجی کتاب رو با شعری از ملک الشعرای بهار تموم کرده: جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم با کس نسگالیم از خویش بنالیم که جان سخن این جاست از ماست که بر ماست
- ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را خودش باید تجربه کند.
- شما در جامعه ای زندگی می کنید که کلمه ی نمی دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه ی دیگری به گوشتان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی دانند به دنبال دانستن خواهند رفت... مگر ممکن است؟!
- متأسفانه ما ایرانی ها تعادل در قضاوت هایمان نداریم. کسی که برای ما عزیز و دوست داشتنی است، مرتبه الوهیت برایش قائل میشویم، همه چیزدانیمان هم می شود.- پشت سر عدم صراحت، غیبت و بدگویی پیش می آید؛ غیبتی که همه مان می دانیم غلط است، می دانیم بد است ولی بینی و بین ا... خودتان قضاوت کنید که غیبت چه درصدی از گفتارهای روزانه مان را تشکیل می دهد؟ اصلا من نمی دانم چرا کلمه ی "نه" را خیلی نمی توانیم مصرف کنیم.- از دیگر خصلت هایمان کلی نگری است... همه چیز به صورت مطلق یا سفید است و یا سیاه، یا خوب خوب است و یا بد بد. دوست و رفیقمان در رفاقت یا بی نظیر است و یا کلاً غیر قابل اعتماد. رهبرهای سیاسیمان هم همین طور... یا تقریباً پرستششان می کنیم و یا از آنها نفرت داریم. هیچ وقت حاضر نیستیم بپذیریم که هر پدیده ،هر عارضه، هر انسانی، ترکیبی است از تعدادی صفات، که ما می توانیم تعدادی از آنها را مطابق میلمان تشخیص بدهیم و تعدادی را مغایر...از همسرمان هم همین انتظار را داریم... حتی شخصیت های تاریخیمان را هم به دو دسته سیاه و سفید قسمت می کنیم و درباره ی آنها به قضاوت می نشینیم.
انقدر که به این مسئله ک ما قراره چی بشیم فکر میکنم ک سردرد بگیرم و اعصابم بهم بریزه!!
این تیکه از کتاب ک درباره غیبت نوشتی:"غیبتی که همه میدانیم غلط است"
اکثر کارامون همینه
میدونیم غلطه ولی نمیخاییم اصلاح کنیم!!