اتاق/ اما دون اِهو/ علی قانع
احتمالا کتاب اتاق رو خوندین و یا راجع بهش شنیدین. اما اگه چیزی راجع بهش نمی دونین من خودم دلم نمی خواد خلاصه ای ازش بنویسم و داستان لو بره. چون خودم دوست داشتم که بدون هیچ پیش زمینه ای شروعش می کردم. پس اگه چیزی ازش ندونید و کتاب رو شروع کنید بهتره.مطمئن باشید که کتاب فوق العاده ایه...خیلی خیلی زیاد. سال 2010 نوشته شده و جایزه های زیادی رو برده و فکر می کنم دو سال پیش هم فیلمی ازش اقتباس شده که اقتباس موفقی هم بوده.
* اون فقط شبیه یک انسانه اما درونش هیچی وجود نداره.
گیج می شوم: «مثل یک روبات؟»
- بدتر
- توی داستان باب بیلدر هم یه روبات بود.
مامان خم می شود و می گوید : «جک، می دونی قلبت کجاست؟»
قفسه سینه ام را نشان می دهم: »بوم، بوم، بوم...»باهاش چیزها رو احساس می کنی، وقتی ناراحتی، ترسیدی و یا حتی می خندی. این مربوط به قسمت پایین تر می شود، فکر می کنم توی شکمم است.-
خب اون اصلا نداره.
- شکم؟
مامان می گوید: «نه، احساس»
به شکمم نگاه می کنم و می پرسم:»پس به جای این چی داره؟»
مامان می غرد:«هیچی، فقط شکاف».
* فکر می کردم موجودات یا انسان هستند یا نیستند؛ نمی دانستم یکی می تواند فقط کمی انسان باشد. پس باقی ذره های بدنش چه می شود؟
من این کتابو خوندم :)
جالب بود ....یه تجربه متفاوت :)