شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
يكشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ق.ظ

با تو شاید/ کالین مک کالو/ مریم مفتاحی

این رمان اولین رمان این بانوی نویسنده است. یک عاشقانه ی متفاوت. خودشون هم می گن که : «من همیشه رمان هایی می نویسم که موضوع های خاص دارند. دوست ندارم بنویسم پسری دختری را دید، عاشقش شد. پسر دختر را از دست داد یا این که پسر دختر را به دست آورد. همیشه نوشته ام نه برای انتشار؛ بلکه برای ارضای خودم!»

مری زن چهل و پنج ساله ی تنهایی است که زندگی و شرایط مالی خوبی دارد. او هرگز ازدواج نکرده و هرگز هم عاشق کسی نشده و یا سعی نکرده که عاشق کسی شود و تیم پسر زیبای بیست و پنج ساله ای است که کند ذهنی و زیبایی اش او را از بقیه متمایز کرده است. رابطه ی دوستانه ای بین آن ها شکل می گیرد و... 

قرار نیست که همه ی داستان رو من براتون تعریف کنم، اگه این کتاب رو پیدا کردین بخونیدش. داستان جالب و متفاوتی داشت اما ترجمه اش راضی کننده نبود، ترجمه ی یکدستی نبود و تناقضاتی هم داشت. یا اصلا برخی کلمات ترجمه نشده بودند. ویرایش خوبی هم نداشت. من خودم یه چند قسمت از کتاب گیج شده بودم اصلا:مثلا یه جا نوشته بود کفش های سکر تر ؛ دقیقا به همین شکل و با این فاصله. هی خوندم و متوجه نشدم. گفتم حتما اسم کفشی چیزی هست. بعد نگو مترجم اصلا این کلمه رو ترجمه نکرده این جا و منظورش از این کلمه همون منشیه( Secretary)که بخش های دیگه کتاب ترجمه شده. خلاصه یه چند دقیقه ای به گیجی خودم خندیدم یا یه پاراگراف دو بار به دو شکل متفاوت ترجمه شده بود و هر دو پشت سر هم اومده بود. با این حال چون ترجمه مال سال ها پیشه قابل اغماضه و فکر نمی کنم ترجمه جدیدی هم داشته باشه این کتاب.-

 زندگی هرگز آن گونه که دوست داری پیش نمی آید.- ممکن است کسی تمام عقل و هوش دنیا را داشته باشد اما باز هم عاقل تر از احمق ترین آدم موجود در یک بیمارستان روانی نباشد.

- جدایی سخت ترین و تلخ ترین چیز پذیرفتنی است و ... خصوصا وقتی مجبور باشیم از چیزی که به آن عشق می ورزیم جدا شویم. جدایی یعنی که چیزها نمی توانند مثل سابق وجود داشته باشند. یعنی بعضی چیزها از زندگی ما بیرون می روند. تعداد اندکی از ما انسان ها حتی گم می شویم و دیگر هرگز پیدا نمی شویم و یا دوباره برنمی گردیم. تیم جدایی ها زیاد رخ می دهد. زیرا جدایی بخشی از زندگی است؛ درست مثل آشنا شدن و شناختن همدیگر.

- مورد عشق واقع شدن معجزه می کند. مری، این که آدم را بخواهند، به آدم نیاز داشته باشند و ارزش آدم را بدانند، احساس خیلی  غریبی را در ما ایجاد می کند.- عشق جواب همه چیز نیست.بخش اصلی هر چیزی است اما باید توام با صبوری، درک، عقل و بینش باشد.

- بعضی اوقات ما بر امور کنترل نداریم. بعضی چیزها آنقدر سریع اتفاق می افتد که آدم فرصت برخورد با آن ها را پیدا نمی کند و زمان دیر است.

- چقدر وحشتناک بود. نشستن و اندوه دیگران را تماشا کردن، در حالی که قادر نباشی کلامی برای تسلی او بر زبان برانی.

- همیشه، چیزها را نمی توانیم آن طور که دوست داریم، داشته باشیم. به ندرت پیش می آید که زندگی مطابق میل ما باشد. ما باید یاد بگیریم که با زندگی کنار بیاییم.

- آدم های ازخود راضی سخت تر می توانند با مشکلات کنار بیایند.

- بعضی اوقات فاصله ها و فاصله ها، فرسنگ ها هیچ نبودند. بعضی اوقات انسان ها به فاصله سکوت میان دو ضربه ی قلبشان از هم فاصله دارند.

+ یه چیز بامزه هم بگم( لطفا بهم نخندین) و اونم این که من تو تشخیص جنسیت نویسنده های کتاب ها اغلب به مشکل بر می خورم :))) مثلا من فکر می کردم نویسنده این کتاب یه مرده :) البته ماجرا فقط به نویسنده این کتاب مربوط نمی شه من باز فکر می کردم سیمون دوبوار هم مرده و همین طور جومپا لاهیری و یا ولنتاین گوبی یا جوی فیلدینگ یا برعکسش من فکر می کردم کورت ونه گات یه زنه یا در مورد سال بلو هم همین فکرو می کردم. یا مهم ترینش من اصلا فکر می کردم تریسی شوالیه یه مرده تا وقتی که کتاب دومش رو خوندم بعد دیدم اِ نه تریسی یه زنه و تمام تصوراتم به هم ریخت...

۹۵/۱۲/۲۲
مهناز

نظرات  (۶)

چقدر جمله های قشنگی انتخاب کردی:))

این قضیه اسم و اینا ک میگی من دارم رمان میخونم ده صفحه عاخر تازه کشف میکنم این بنده خدا زن بود یا مرد
اصن کاخ عارزوهام به همکف کشیده میشه! :|
ینی تا این حد عا!!
تازه مورد داشتیم کتاب تاریخی 700 صفحه ای رو خوندم بعد تهش که رسیدم فهمیدم داستان واقعیه و اصن رمان نی:/
(ی سه چار سال پیش...اسم کتابه یادم نی)

من خوب میشم هنوز امید دارم
پاسخ:
ممنانم. تازه یه چند صفحه بود که کل اون صفحه جمله های قشنگی داشت ولی دیگه نمی شه تایپش کرد باید تو خود کتاب خوند و لذت برد. صالحه اوضاع شما که خرابتر از منه. کمی به خودم امیدوارم شدم هر چند وضعیت منم چندان تعریفی نداره اکشالی نداره. حتما! حواست نبوده :)) امید چیز خوبیه.امیدوار باش. ولی به من دیگه چندان امیدی نیست و می دونم که این روند همچنان ادامه خواهد داشت
ما از رستگارانیم

چقذره بک گراندت خوشگله
پاسخ:
پس چی :)) خسته شدم از بس بک گراند عوض کردم صالحه. منظورت کدومش بود...؟!!! درست وسط این عوض کردنا کامنتت رسید. هش بیریسی جانیما سینمِی. دای یورولدوم
۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۲۹ زینب(مسافرکربلا)
باید قشنگ باشه اونجوری که تعریف کردی :)
و متفاوت ...همینم هست که قشنگترش میکنه اینکه تکراری نیست .
منم خیلی وقتا تو زن و مرد بودن شخصیتای رمانای خارجی میمونم !بسکه اسماشون عجنگ وجنگه !
پاسخ:
اوهوم قشنگه، جالبه و همین طور متفاوت ولی در عین حال غم انگیز هم هست :( وگاهی بعضی قسمت ها زیادی توضیح داده شده و توصیف شده اما بعضی از قسمت ها هم به نظرم سرسری گذشته یا بعضی اتفاقا خیلی یهویی اتفاق می افتن تو کتاب. در مورد تکراری نبودن دقیقا موافقم باهات:)) پس تنها نیستم. بلا که نه ولی همچین اتفاقاتی چون همگانی شود گوارا شود نه؟!! من شخصیت های کتابا رو خیلی خیلی کم پیش میاد که اشتباه بکنم ولی نویسنده ها رو تقریبا همیشه :)))
عاغا این ک گفتی چی بود؟؟؟

اینم خعلی عشقه اصن بوی عید داد
این کاغذ دیواری پشتش
با اون پنجره
قشنگ بوی کاهگل دیوارش به گوشم میرسه:)))
بذار تا عید باشه خعلی نازه
پاسخ:
یعنی: هیچ کدومش دلچسب نیست. دیگه خسته شدم :))) من اولش حس خوبی بهش نداشتم ولی الان دوستش دارم تقریبا :) همچین جمله ای رو فقط یه دخترک شاعر می تونه بگه ؛) چششششششم... راستی صالحه از نگار خبری داری؟! نگارِ یادداشت های ناتمام؟!!
من هم توی تشخیص جنسیت نویسنده ها مشکل دارم. مثلا تا مدتها فکر می کردم کریستین بوبن زنه! آخه نوشته هاش خیلی لطیف و احساساتی و زنانه ست. تا اینکه چندی پیش وقتی برای فهمیدن سال تولدش به ویکی‌پدیا مراجعه کردم با عکس یک مرد زیر نام کریستین بوبن مواجه شدم. نمی دونی چقدر شوکه شدم!

حالا گاهی دچار توهم میشم و مثلا با خودم میگم نکنه لیلی مرد بوده و مجنون زن!
پاسخ:
کاملا می فهممت. پس به راستی هیچ کس تنها نیست. دارم فکر می کنم چقدر خوبه که همچین چیزایی رو می نویسم و می فهمم که فقط من این جوری نیستم خیلی لذت بخشه. این طور نیست؟ راستش من یه زمانی بود اصلا مونده بودم تو وامق و عذرا مرد کدومه زن کدومه؛حتی تو ویس و رامین
منم داستان هوشمندان سیاره ی اوراک رو میخوندم وقتی به دختره پیشنهاد ازدواج داد تازه قهمیدم طرف مرده!
نمیدونی چقدر شوکه شدم
پاسخ:
چه بامزه :) چقدر اسم متفاوتی داره این کتاب! یه کتاب عاشقانه است؟ بهتر نبود اسم و آدرستون رو هم می نوشتین؟!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">