شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ب.ظ

چشمهایش/ بزرگ علوی

خطر اسپویل!

داستان این گونه آغاز می شود: نقاش بزرگی به نام ماکان در سال 1317، در 44 سالگی در تبعید از دنیا می رود. با توجه به این که استاد بر علیه حکومت وقت مبارزاتی داشته، مردم درباره مرگش داستان هایی نقل می کنند و حکومت برای تجلیل از او مدرسه ای به نام او ایجاد و نمایشگاه آثارش را در همان جا برگزار می کند. آخرین اثر استاد که در هنگام تبعید خلق کرده، تابلویی است به نام چشمهایش که تصویر زنی است با چشم هایی پر رمز و راز. چون استاد مجرد بوده کنجکاوی هایی ایجاد می شود. راوی که ناظم همین مدرسه است به دنبال این است که راز این چشم ها را دریابد او با تمام زنان و دخترانی که استاد را ملاقات کرده اند، دیدار می کند اما ناکام می ماند تا آن که زن ناشناس را می بیند و او را به حرف می آورد. زن به او می گوید که از خاندانی ثروتمند بوده و به خاطر زیبایی اش در مرکز توجه مردان بوده و تنها استاد بوده که توجهی به او نداشته و زن سعی کرده که با کارهای سیاسی زیر نظر او توجهش را جلب کند. سرانجام استاد نیز گرفتار چشمهایش شده و پس از این که استاد در اثر کارهای سیاسی زندانی می شود، فرنگیس در ازای نجات او، به درخواست رییس شهربانی پاسخ مثبت می دهد...استاد تبعید می شود و هرگز از فداکاری زن آگاه نمی شود و همین هنگام است که این پرده را با چشمهایی مرموز و هوس باز می کشد. زن برای ناظم حکایت می کند که استاد هرگز او را نشناخته و این چشم ها از آن او نیست. 

چشمهایش شاخص ترین اثر بزرگ علوی و یکی از بهترین رمان های فارسی و ایرانیه. به خصوص با توجه به این که تو سال 1331 نوشته شده.

یادمه که این کتاب رو 4، 5 سال پیش خوندم اما دوست داشتم که یه بار دیگه هم بخونمش و چه بهانه ای خوب تر از نوشتن درباره اش توی وبلاگ :)))

 - می دانید یعنی چه، که این همه بدبختی در دل کسی قلمبه شود و مفری پیدا نکند؟- بعضی چیزها را نمی شود گفت؛ بعضی چیزها را احساس می کنید. رگ و پی شما را می تراشد، دل شما را آب می کند؛ اما وقتی می خواهید بیان کنید، می بینید که بی رنگ و جلاست مانند تابلوئی است که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست.

- می دانید آتشی که زیر خاکستر می ماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمی کند هرگز با هیچ کس درباره آن گفت و گو کند، به زبان بیاورد، به هردلیلی که بخواهید - از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب این که معشوق ادراک نمی کند و به هر علت دیگری؛ آن عشق است که درون آدم را می خورد و می سوزاند و مانند نقره ی گداخته صاف و صیقلی می شود.

- درباره ی گذشته قضاوت کردن کار آسانی است. اما وقتی خودتان در جریان طوفان می افتید و سیل غران زندگی شما را از صخره ای در دهان امواج مخوف پرتاب می کند، آن جا اگر توانستید همت به خرج دهید، آن جا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمه ای به خود راه ندادید، بله آن وقت در دوران آرامش لذت هستی را می چشید.

- هیچ چیزی شنیع تر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد.

-پرسیدم : "آیا راستی می خواهی صورت مرا بسازی؟"

در جواب گفت: "خیلی میل داشتم می توانستم صورت تو را بکشم.

" گفتم: "پس می سازی؟" 

گفت:" مگر می توانم؟"

 گفتم:" چرا نتوانی؟"

گفت:من تا تو را نشناسم چگونه می توانم شبیه تو را بسازم؟"

+ کتاب سال 1357 منتشر شده. + فکر کنم خیلی ها باهام موافق باشن که طرح جلد کتاب دوست داشتنی نیست.

+ گفته می شه که شخصیت استاد ماکان با الهام از شخصیت کمال الملک نوشته شده.

+این کتاب یه تشابهات کلی با رمان دختری با گوشواره مروارید داره.+ یه جاهایی از کتاب رفتار فرنگیس قابل درک نیست. منو یاد این مثل می اندازه: با دست پس می زنه با پا پیش می کشه. انگار اصلا خودش هم نمی دونه که دلش چی می خواد. زن سردرگمیه... (اینو نمی گفتم واقعا می مردم...)

۹۵/۱۰/۱۶
مهناز

نظرات  (۷)

سلام مهناز جان. اتفاقا این کتابو من یک ماه پیش خریدمو خواندم.واقعا بینظیره وبلاگتون دیدم گزاشتید ذوق کردم
پاسخ:
سلام سوگل خانوم. چقدر خوب... خوشحالم که ذوق زده ات کردم شما چرا یه آدرسی چیزی نمی زاری پس؟
۱۷ دی ۹۵ ، ۲۲:۲۹ بانوی دریا
باید بخونمش.بسی خوشمان آمد از خلاصه اش
پاسخ:
هر وقت خوندیش نظرت رو بهم بگو بانو. اینقدر تاثیرگذار بود؟!! خیلی وقت بود نبودی دلمان برایتان تنگیده بود.
خیلی شنیده بودم از چشم هایش ولی تا حالا قشمت نشده ک بخونم…
باید ب دوستم بگم تا امتحانا تموم نشده:دی
برام بیاره بخونمش....

جلد نابوده:|
پاسخ:
برای این که واقعا رمان خیلی خوبیه... متوجه نشدم.یعنی چی تا امتحانا تموم نشده برات بیاره...؟!!!! مگه موقع امتحانا رمان می خونی؟!!! آره واقعا... خیلی.
عاره دیگه:دی
موقع امتحانا تو فرجه ها عادم کلیییی بیکاااارهههه
یعاالمه میتونه رمان بخونه:دی
پاسخ:
چه جالب!!!!! من یه دوستی دارم. موقع امتحانا اول رمانی که دستش بود رو تموم میکرد. بعد شروع می کرد به درس خوندن. یا اصلا رمانی رو که شروع می کرد بی وقفه می خوند و نمیزاشت زمین حتی شده تا ساعت 4 صبح ؛))
دوران امتحانا روبرخلاف خیلی ها دوس دارم شدیدا..
خیلی خوبه باخیاله راحت درس میخونی میری امتحان میدی
مامانه من که همش منتظربود ایام امتحانا برسه..مدرسه که میرم هلاکم میام خونه تا بخورم وبخوابم وبرم سرکلاسای دیگم شهیدشدم وقتی نمیمونع دیگه
تفریحای مادرودختری مون کم شده بود..
دیگه این روزا تادرسموبخونم.دوتایی میزنیم بیرون
پاسخ:
منم یه زمانی همچین حسی رو که تو می گی داشتم. حس قشنگیه:)) چقدررر خوب.خوش بگذره بهتون.
مهناز جون من آخه وبلاگ ندارم همینجوری توو وبلاگ گردی و لینک به لینک شدن با صفحه شما آشنا شدم.
پاسخ:
خب اشکالی نداره سوگل عزیز؛ گفتم شاید یادت رفته آدرس بزاری. همین که هستی و می خونیم خوبه. مرسی بابت بودنت.
"هیچ چیزی شنیع تر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد "
این جمله و خیلی جمله ها و عبارات دیگر در کتب و نیز محاورات روزانه، نشانۀ فرهنگ مرد سالار جامعۀ ماست.
آیا این جمله، در جامعۀ ما، بیشتر قرین واقعیت نیست:
"هیچ چیزی شنیع تر از این نیست که مردی، زنی را به تسلیم در مقابل خود وادار کند "؟

صد البته اگر زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد"، "شنیع " است؛
اما شنیع تر از آن اینست که مردی، زنی را ( که دوستش ندارد) به تسلیم در مقابل خود وادارد؛ چون در این حالت،علاوه بر احساس، ارادۀ زن هم نادیده گرفته شده و زن تحقیر شده است ...

از نظر ساختار ادبی، رمان زیبائیست.
پاسخ:
چی می تونم در تایید حرفات بگم همه چی رو قشنگ توضیح دادی دیگه. مرسی دوست من. موضوعش هم خیلی بد نیست. به خصوص این که تو بستری از فضای تاریخی روایت می شه. رمان شاخصیه بین این همه رمان آبکی ایرانی. چیز دیگه ای که می خواستم بگم اینه که به نظرم استاد ماکان اتفاقا فرنگیس رو خیلی خوب شناخته بود با وجود این که فرنگیس انکارش می کرد و اصرار داشت که این تابلو تصویر چشم های او نیست؛ چون حتی اگه اون کار (فداکاری) رو هم نمی کرد باز بین انتخاب عشق استاد و سختی های زندگی باهاش و انتخاب آینده پر تجملش کاملا مردد بود با وجود این که دوستش داشت. نمی تونست اژدهای درونش رو کنترل کنه و برا همینه که استاد نمی تونست تشخیص بده که چشم های فرنگیس چی میگن واقعا!!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">