هر آن چه دوست داری، از دست خواهی داد/ استیون کینگ/ ماندانا قهرمانلو
اسم ها گاهی اوقات خیلی فریبنده اند. من اصلا تا اسم این کتاب رو دیدم گول خوردم باور کنین. اونقدر که اصلا نوشته ی پایینش رو نخوندم یعنی نفهمیدم که یه مجموعه ی داستانه. می دونید که من میونه ی خوبی با این مجموعه ها ندارم نمی دونم چرا خلاصه این که حتی حوصله نوشتن خلاصه این چهار داستان رو هم ندارم. اما استیون کینگ به نظرم خیلی با حال و دوست داشتنیه!در اواخر هر داستان خودِ استیون کینگ در مورد اون داستان توضیح کوتاهی داده... به هیچ وجه نمی تونم انکار کنم که داستان ها متفاوت و با حال بودن به خصوص سومیه یه اکشنی بود که بیا و ببین.
اسامی این چهار داستان: هر آن چه دوست داری از دست خواهی داد؛ مرگ جک همیلتون؛ در قتلگاه، احساسی که فقط به زبان فرانسه قابل بیان است.
-جملات به سان آوازهای رادیو بودند که هر کدام خاطره ی مکانی خاص، زمانی خاص و شخصی خاص را تداعی می کردند... درست مثل زمان هایی که به موسیقی معینی گوش فرا می دهیم و به یاد شخصی که همراهمان بوده، می افتیم... یا به یاد نوشیدنی ای که سر کشیدیم... یا به یاد اندیشه ها و افکارمان.
-آرامش و وقار در سادگی و عدم جذابیت است.
-فقط عشق نیست که آدم ها را در کنار هم نگه می دارد. رازهایی نیز در میان است. رازهایی که آدم حاضر است برای فاش نشدنشان هر کاری بکند. برای بر ملا نشدن رازها باید بهای گزافی را پرداخت.
+ دومین کتابیه که از این نویسنده خوندم.
+اگه حوصله داشتم سعی می کنم خلاصه هاشونو بنویسم خب ؟!!! بگین خب :))
- داستان اول در مورد فروشنده ی سیاریه که دچار روزمرگی شده و می خواد تو متلی خودکشی کنه و تنها سرگرمیش ثبت نوشته های روی دیوار دستشویی های بین راهی تو یه دفترچه است و همین دفترچه اون رو تو تصمیمش مردد می کنه...
- داستان دوم درباره مرگ تدریجی و دردناک یکی از اعضای باند گانگستری معروف دیلینجره...
- داستان سوم درباره ی مردیه که تو اتاقی نشسته و می دونه که این اتاق شکنجه گاه یا قتلگاهه. اتاقی واقع در زیرزمین وزارت اطلاعات یکی از کشورهای آمریکا. اون می دونه که حتی اگه به حقیقت اعتراف کنه باز زنده از این اتاق بیرون نمی ره. پس در نهایت ناامیدی داره به فرار فکر می کنه...
- داستان چهارم هم درباره زوج مسن ثروتمندیه که برای گذروندن دومین ماه عسلشون بعد از 25 سال زندگی، عازم سواحل فلوریدا هستند اما زن مدام دچار "دژاوو" می شه و صحنه ها و اتفاقاتی رو می بینه که حس می کنه قبلا دیده.. بارها و بارها. جهنم شاید همین باشد. گرفتار شدن در این تکرار.
من این کتاب رو نخوندم ولی فکر میکنم داستان سوم " احساسی که فقط به زبان فرانسه قابل بیان است " باید خیلی جالب باشه
واقعا هر چیزی به نظرم جای خودش رو باید داشته باشه
مثلا شعری که به زبون ترکی یا آذری گفته بشه خیلی با احساس تر از زبون فارسی میشه برای اینکه فعلهایی در اون زبونها هست که معنی دقیق احساس رو میرسونه و زبون فارسی از اونها تهی هست
شاید ابراز احساس به زبون فرانسه هم رسا تر باشه !
و در مورد قالب وبتون ...به نظرم خیلی زیباتر شده
این قالب منو یاد کتاب ، دختری با دامن کوتاه بیرون پنجره اتاق من،انجیل می خواند. نوشته ی چارلز بوکوفسکی
میندازه