آدمکش کور/ مارگارت ات وود
آدمکش کور روایتگر سه داستان است. در یکی از داستان ها پیرزنی به نام آیریس در حال نوشتن شرح زندگی خود و خواهرش لورا می باشد .در دیگری زن و مردی عاشق را دنبال می کنیم که نامی از آن ها در ابتدای کتاب برده نمی شود اما در پایان به هویتشان پی می بریم.مرد در حین قرارهای عاشقانه و مخفیانه شان برای زن داستان سوم را که یک داستان تخیلی است تعریف می کند و همین داستان سوم است که داستان آدمکش کور است. نهایتا داستان ها به یکدیگر پیوند می خورند .
لورا خواهر کوچک تر دختری عجیب و حساس است و آیریس خواهر بزرگ تر دختری با حس مسئولیت نسبت به خانواده و خواهرش . ایریس برای نجات خانواده باج داده فداکاری کرده و زن مردی ثروتمند و هوس باز می شود ..... اما تنها در پایان داستان است که متوجه می شود باج اصلی چه بوده و چگونه پرداخته شده است ...
خلاصه روایت تخیلی: در سرزمین زیکرون، بچه ها فرشهای ظریفی می بافند که به همین واسطه کور می شوند. فرشها و بچه هایی که کور شده اند با قیمت فراوان به ثروتمندان و ف ا ح ش ه خانه ها فروخته می شوند. بچه هایی که می گریزند تبدیل به آدم کش می شوند: آدمکش کور...یکی از همین آدم کش ها مامور می شود مخفیانه دختری را که برای قربانی شدن خدایان آماده کرده اند به قتل برساند که پیش زمینه و مقدمه ای برای کودتاست. دخترانی که برای خفه کردن صدای اعتراضشان، زبانشان بریده شده است. اما آدمکش کور عاشق دختر لال می شود و...
این کتاب در واقع از سوی منتقدا بهترین اثر مارگارت ات ووده با این حال من نمی تونم بگم کتاب فوق العاده ای بود اما می تونم اقرار کنم که کتاب خوب و به خصوص متفاووتی بود. مخصوصا از لحاظ روایتش. شروع کتاب تکون دهنده است و کسل کننده. بعد که تونستید با روایت ها کنار بیایید جذاب پیش میره. درسته پس از تموم کردنش از خوندنش ناراضی نیستین اماحجمش با توجه به روایت ها و نه چندان پیچیدگی گره های داستانی خیلی خیلی زیاده. ششصد و چند صفحه!اسم کتاب به نظرم خیلی خیلی جذابه. اصلا منو گول زده این اسم. من فکر می کردم یک رمان جنایی رو خواهم خوند:))
به نظرم لورا و آیریس کمی تا قسمتی کودکانه و شاید احمقانه باج دادند و فداکاری کردند... بخونید کتاب رو متوجه می شید که چی می گم. که چقدر شخصیت های ضعیفی دارند... و چقدر کار زیادی نکردند برای زندگیهاشون و چقدر راحت زندگیاشونو باختن....همین و همین!!!!
- خوش آمدن وقت می برد. وقت ندارم که ازت خوشم بیاید.
- خداحافظی ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشنداما مطمئنا بازگشت ها بدترند. حضور عینی انسان نمی تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند
- دیکتاتوری روی دیگر فداکاری است.
- به آدمی که آرزوی رسیدن به کسی را دارد که روز و شب جلو چشمش است چه احساسی دست می دهد؟ نمی دانم.
- تمایلی به ایثار وجود نداشته است. مرده ها قصد نداشتند بدنشان به خاطر کشور با بمب منفجر شود.
- چقدر دوستت دارم. بگذار طعم دوست داشتنت را برایت بگویم.- جوانان به روال همیشگی هوس را با عشق اشتباه می کنند.
- من کسی هستم که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد.زن می گوید: اما تو مرا داری؛ من هیچ چیز نیستم.
- هر بار که به آینه نگاه میکردم کمی بیشتر دیگری شده بودم.
- تنها راه نوشتن حقیقت تصور هیچ وقت خوانده نشدن نوشته هایت است. نه توسط کسی و نه حتی مدتی بعد توسط خودت. در غیر این صورت بهانه تراشی را شروع می کنی.- هیچ وقت نمی توانی خودت را به صورتی که دیگران می بینند ببینی.- هیچ رابطه ای نمی تواند مثل خیابان یک طرفه باشد.
- چه کاری از دستت ساخته است وقتی که تا به حال به هر چیزی که در زندگی فکر کرده ای، از زندگیت حذف شده است.
- قبل از این که آرزویی بکنی به خصوص اگر بخواهی خودت را به دست سرنوشت بسپاری دوبار درباره اش فکر کن.
- چگونه می توانم گرداب غمی را که به درونش سقوط می کردم شرح دهم؟- اشک های نریخته ممکن است انسان را فاسد کند. همچنین خاطره.