شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ب.ظ

بانوی شکسته/ سیمون دوبووار

کتاب به شکل خاطرات روزمره نوشته شده و شما در واقع دارید خاطرات زنی رو می خونید که شوهرش بهش خیانت کرده. زن خیلی خیلی به زندگی روزمره و شوهرش وابسته است و شدت این وابستگی به حدیه که نمی تونه بدون همسرش به زندگیش ادامه بده و این خیلی تاسف برانگیزه. می مونه و تحمل می کنه. ابتدا خودش رو تو خیانت همسرش مقصر نمی دونه اما بعدها نظرش عوض می شه. مونیک خیلی ضعیفه.احساس می کنه که نسبت به معشوقه همسرش برتره اما در نظر همسرش این طور نیست و رفته رفته احساس می کنه که کاملا با هم بیگانه اند. دو آدم بیگانه.از آینده می ترسه. دیگه برای خودش احترامی قائل نیست و موریس شخصیتش رو له کرده. سعی می کنه کارایی بکنه که موریس دوباره دوستش داشته باشه اما به نظرش ساختگی میاد.یک جای کتاب نوشته:(مرد می گه:) اگر فریبم دهی خودم را میکشم.گفتم: اگر فریبم دهی نیازی نیست خودم را بکشم، از غصه خواهم مرد.

(خطر اسپویل:) در پایان داستان در واقع مونیک با این که سعی می کنه  به زندگیش که به قول خودش بدتر از مرگه دامه بده ولی در واقع مرده. از غصه ی این فریب و خیانت مرده. 

موضوعش تلخ بود با این حال کتاب خوبی بود. سبکش رو دوست داشتم. ساده و روون بود و ترجمه اش هم خوب بود. خیلی از بخش های کتاب فقط حرص خوردم.موریس در واقع هم خدا رو می خواست هم خرما رو. زهی خیال باطل! یاد این متن از دوروتی پارکر افتادم:

در جوانی راه من این بود که تمام سعی خویشتن را برای رضایت دیگران به کار گیرم و به هر جوانی که سر راهم سبز شد تغییر یابم تا با فرضیه های او همخوانی داشته باشم. اما اکنون می دانم که چه می دانم و کاری را می کنم که می کنم و اگر مرا دوست نداری مهم نیست عشق من، به جهنم!

قسمت های زیبایی از کتاب:

- همه ی زن ها خود را متفاوت می پندارند،همه بر این گمان هستند  که برخی مسائل نباید برای آن ها پیش بیاید و آن ها همگی خود را فریب می دهند.

- وقتی آدمی این همه برای دیگران زندگی کرده است، کمی مشکل است تغییر رویه بدهد و برای خودش زندگی کند.

- زن های شوهر دار دوست ندارند زن های دیگر شوهرهایشان را بدزدند.

- آدمی در سکوت غم ها و دردهایی در دل می پروراند که کلمه ای برایشان نمی یابد لیکن وجود دارند.

- آدم هیچ گاه عشق دیگرن را درک نمی کند.

- آیا می توان همواره به خاطرات خود دل خوش کرد؟

- چقدر دلم می خواست خودم را با چشمان دیگری ببینم غیر از چشمان خودم.

- وقتی آدمی کسی را دوست نداشته باشد، زندگی چه معنایی دارد.

- ما خوشبخت بودیم. کاملا خوشبخت بودیم. می گفتی جز برای عشقمان برای چیز دیگری زندگی نمی کنی.درست است چیز دیگری برایم باقی نگذاشته بودی. باید می دانستی روزی از این عشق اشباع خواهم شد.

- وقتی مصیبتی برای دیگران پیش می آید به نظر حادثه کوچکی می رسد که به آسانی می توان دفعش کرد و بر آن چیره شد اما وقتی برای خودمان پیش می آید، خود را به تمامی تنها حس می کنیم. تجربه ای سرگیجه آور است که از عهده هیچ تخیلی بر نمی آید.

۹۵/۰۷/۲۴
مهناز

نظرات  (۲)

خیلی خوب بود...واقعا دلم خواست کتابو بخونم...
اون قسمت آدمی در سکوت...واقعا عالی بود :))
پاسخ:
ممنونم بابت وقتی که برای خوندنش گذاشتین. چون میدونم که خیلی طولانی بود. خوشحالم که خوشتون اومده و امیدوارم که از این سکوت ها برای شما و همه کمتر پیش بیاد. الهی آمین.
سلام و تشکر بابت معرفی یه کتاب خوب دیگه
مهناز بانو ...
میخواستم بگم کتابای خیلی خوبی معرفی میکنین
کتابای قبلی رو با اشتیاق خوندم
همشون عالی بودن
از همه بهتر " دختری با گوشواره مروارید " بود که دارم برای بار دوم میخونمش
و بی نهایت از خوندنش لذت میبرم
چقدر خوشحالم از داشتن دوست خوبی مثل شما
خدا حفظتون کنه
آمین
پاسخ:
علیک سلام. کاریه که از دستم برمیاد! امیدوارم این اعتمادی که بابت معرفی کتابها بهم دارید از بین نره. ممنونم ازتون به خاطر لطف همیشگی ای که به من دارین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">