دختر پرتقالی
کتاب خوبیه. چند صفحه ی اول ممکنه ناامیدتون کنه ولی به خوندن ادامه بدید. دوستش خواهید داشت.
- آن که هیچ گاه در حال نزیسته، هیچ نزیسته. تو چه می کنی؟- مگر می شد بین دو نگاهی که با قاطعیت و ثبات به هم برخورد کرده، نمی خواستند همدیگر را رها کنند، قرابتی وجود نداشته باشد؟!- نگوکه طبیعت معجزه نیست و دنیا افسانه نیست.
- ما با ترس هایمان کمابیش تنهاییم.- من از شب هایی مثل امشب که دیگر زنده نخواهم بود، خیلی می ترسم.
- برای ما انسان ها، گاهی از دست دادن چیزی که دوستش داریم، بسیار سخت تر از نداشتن آن از ابتدای امر است.
- زمانی را در چند میلیارد سال پیش تصور کن که تازه همه چیز به وجود آمده بود. تو در آستانه ی این افسانه بودی و حق انتخاب داشتی. می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی اما نمی دانستی که چه وقت باید زندگی را شروع کنی و چه مدتی می توانی در آن زندگی کنی؛ البته در هر حال سال های کوتاهی می شدند. فرض کن فقط همین را می دانستی که اگر تصمیم می گرفتی به این دنیا بیایی زمانی این اتفاق می افتاد که وقتش رسیده بود. این را هم می دانستی که اگر زمان یک دور بچرخد باید دوباره زمان و هر چه که در آن است را ترک کنی و شاید هم این برایت ناخوشایند باشد ...اگر یک قدرت برتر و مافوق به تو امکان تصمیم گیری می داد، تو چه تصمیمی می گرفتی جرج؟... آیا تو زندگی در این کره ی خاکی را انتخاب می کردی؟! چه کوتاه بود چه بلتد، چه در صد هزار سال بعد بود چه در صد میلیون سال بعد؟!.اگر حق انتخاب داشتی چه تصمیمی می گرفتی؟ آیا زندگی کوتاه در کره ی زمین را انتخاب می کردی تا بعد از مدت کوتاهی همه چیز را بگذاری و بروی و تا ابد اجازه ی برگشتن نداشته باشی؟ یا با تشکر این پیشنهاد را رد می کردی؟؟؟؟
خیلی دوست دارم که شما هم به این سوال جواب بدین. منتظرم :)