شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

رویاها می تونن به واقعیت تبدیل شن! 
داستان از این قراره که فلیسی و ویکتور از یتیم خونه ای که در اون زندگی می کنند، فرار می کنند تا به دنبال رویاها و آرزوهاشون برن! آرزوی فلیسی اینه که یه بالرین بشه و ویکتور دلش می خواد که یک مخترع بشه... ماجرا تو پاریس اتفاق می افته؛ اونا از هم جدا می شن و هر یک سعی می کنند اون چیزی رو که می خوان به دست بیارن؛ هر کدوم تو موقعیت هایی قرار می گیرن تا بتونن مسیر رسیدن به خواسته هاشون رو طی کنند، فلیسی وارد مسابقه ای میشه که قراره بهترین بالرین رو انتخاب کنن تا کنار یک بالرین معروف اجرا داشته باشه و ویکتور سر از کارگاه ایفل! (سازنده برج ایفل و مجسمه آزادی) درمیاره!
می تونم بگم که leap یکی از بهترین انیمیشن هائیه که دیدم! اصلا کسالت بار نبود! طنز و بخش های کمدیش خیلی خوب بود؛ شخصیت مربی خیلی دوست داشتنی بود! دوست ویکتور بامزه بود! کسی که فلیسی کنارش موند و کنارش آموزش دید هم شخصیت دوست داشتنی ای داشت و صحنه هایی که فلیسی رو آموزش می داد رو دوست داشتم و برام جذاب بود! موسیقی متنش خوب بود؛ همین طور آهنگ هایی که برای رقص باله استفاده کرده بودن!
در کل پیشنهادم اینه که تماشاش رو  بزارین تو اولویت هاتون :) اما توصیه می کنم نسخه اصلی اش رو ببینین؛ نسخه ای که دوبله شده، به شدت هرچه تمام تر س. ا.ن.س.و.ر شده و کلا شما اصلا حس نمی کنید که این دختر قراره یه بالرین بشه! من نمی فهمم یه رقص باله مگه چیه که باید حذف بشه! دیگه شورش رو درآوردیم!
۱۶ نظر ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۰۶:۵۹
مهناز


سوزی دختر چهارده ساله ای است که به دست مرد همسایه به قتل رسیده است. او بعد از آن در بهشت شاهد ماجراهایی است که بعد از مرگ او اتفاق می افتد... اینکه خانواده اش چگونه با این موضوع برخورد می کنند، قاتل چگونه به زندگیش ادامه می دهد و ....

این کتاب رو مدت ها پیش خوندم! موضوع جالبی داشت از این جهت که روح سوزی بعد از مرگ می شه راوی کتاب! از اون رمان هایی بود که نه خیلی دوستش داشتم و نه خیلی بدم اومد ازش. اما فکر می کنم از معدود کتاب هایی بود که از یکی دو صفحه اش بدون این که بتونم بخونمشون، رد شدم!کتاب غم انگیزی بود! اما از این جهت که همون صفحات ابتدایی می دونی قراره چه اتفاقی بیفته! سعی می کنی کم تر غم بخوری و با روح سوزی همراه بشی! فرق این کتاب با کتابهایی تو ژانر جنایی اینه که تو اون کتابها دیگه از مقتول چیزی نمی شنوی مگر راجع به گذشته اش و نحوه ی قتل و حال خانواه اش اما اینجا روح مقتول همه چیز رو می بینه و احساساتش رو بیان می کنه! و این یه غم خاصی داره که مدام تا کتاب رو تموم کنی همراهیت می کنه!
+ فیلمش هم ساخته شده.
۸ نظر ۱۰ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۶
مهناز
یه تیکه ی خیلی دوست داشتنی از گلستان سعدیِ جان :
منّت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قُربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود مُمِدّ حیات است و چون بر می آید مُفَرَّح ذات.پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

۵ نظر ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۰۲
مهناز
از این که تا یه کاری رو تموم نکنم نمی تونم حواسمو جمعِ کار دیگه ای بکنم بدم میاد!
از اینکه خودمو می زنم به تنبلی هم بدم میاد!
از این که نمی تونم راحت با نظرات مخالف کنار بیام هم خوشم نمیاد!
از این که حرفمو نمی فهمن هم خوشم نمیاد!
از این که حرفمو بد متوجه می شن هم خیلی بدم میاد!
از این که گاهی نمی تونم درست خودم رو کنترل کنم هم خیلی بدم میاد!
از این که گاهی فکر نکرده حرف می زنم هم خیلی خیلی بیشتر بدم میاد!
از اینکه یکی به خاطر یه دلخوری جزئی قهر می کنه و اینا هم خوشم نمیاد! چه اخلاقیه آخه! قبلا چند باری خودمم از این حرکتا زدما هنوزم که هنوزه وقتی یادش میفتم از خودم بدم میاد! شرمم میاد! اعصابمو بهم میریزه وقتی می بینم بین دو تا آدم عاقل یه همچین اتفاقی میفته!!کم ترین کار اینه که میتونی راجع بهش حرف بزنی!!
۷ نظر ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۲
مهناز


اشعار عاشقانه ای ساده، کوتاه و دلنشین. تو یه ساعت سه بار خوندمش! قشنگه :)


- بیا دوئل کنیم    
هر که زودتر گفت        
دوستت دارم  :)

- پیراهن آبی ات را به شعرم
 قرض می دهی...!         

- امشب   
ماه را برایت قاب می گیرم    
فردا                
خورشید را برایت هدیه می آورم         
اصلا دنیا قابل چشم های شما را ندارد  :))   

 - اگر چشم هایم برق می زنند 
به خاطر دیدن توست
۵ نظر ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۲۱
مهناز
سلام بمبئی یه فیلم هندی بود با یه پایان خیلی خیلی بدِ ایرانی. نمی دونم ما از کی  خالق این همه آثار تلخ شدیم! درست وقتی داری از فیلم لذت می بری همه چیزو میزنن خرابش می کنند!
سنتوری رو مدت ها بود می خواستم ببینم، هِی نمی شد؛ فکر میکردم یه فیلم عاشقانه است ولی یه درام تلخ بود! به نظرم جایزه ای که رادان برای این فیلم گرفته حقش بوده.
پرسه در مه رو هم دوست نداشتم ولی اسم متناسبی داشت. انگار واقعا داشتی تو مه پرسه می زدی. همه چیز تا حدی محو بود. برای من که لذت بخش نبود! با اون روایت غیر خطی اش!
۳ نظر ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۹
مهناز
ننه، دیروز، میشه گفت پس از سال ها رفت بازار!موقع رفتنش پر از شوق بود؛ وقتی برگشت، این شوق و ذوق بیشتر هم شده بود! مطمئنم پس از سال ها خیلی لذت برده بود...گلی برامون از شوق و ذوقش گفت! خودش هم همین طور!
نباید انقدر غرق روزمرگی شد که برای اتفاقات هر چند کوچیک و عادی، شوق نداشت! روزمرگی آدم ها رو عوض می کنه! گاهی در جهت خوب گاهی هم برعکس! حواسمونو ازمون می گیره! 
حواستونو جمع کنین ؛)
۰ نظر ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۰۴
مهناز


داستان سارایو قبلا بهتون گفتم تو پست سارائیسم! داستان سارای و خان چوپان و عشقشون به هم و سرانجام زندگی سارای!

خلاصه که همون کتاب یادم انداخت بعد از سال ها با ننه بشینیم و ببینیمش! کلی ذوق زده بود! :)))
سارای یعنی ماه طلایی و فکر می کنم معنای استعاریش ماه کامله!
داستان به غایت دردناکیه!پایان داستان، خان چوپان دیر می رسه!چشمای سارای به انتظار رسیدن خانِ چوپانش خشک شد!به قول شهریار:
 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا!!!! 
حالا چرا... حالا چرا...
+ همون شد که قبلا شده بود ولی من ته دلم می خواستم اتفاق نیفته اون اتفاقی که افتاد! مثل اون جوک بامزه ای که طرف وقتی داره تکرار گلِ بازی فوتبال رو می بینه، امیدواره تو تکرارش بره تو گل یا نره تو گل!!! فکر می کنم امید تو وجودم نهادینه شده! بالاخره یه ذره امید هم امیده دیگه!!! مگه نه!
۳ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۳
مهناز

اشعاری مربوط به جنگ و شهدا و ...
به جرآت می تونم بگم ابیاتی که تو این کتاب خوندم از بهترین هائیه که تو این حوزه خوندم. دوستشون داشتم. متفاوت بودند و بعضی هاشون در عین سادگی به شدت کنایی.
#زهرا نام بهشت کوچکی است
پدرکه برگشت
آغوش بهشت زهرا بزرگ شده بود
میکروفون به جای همه حرف می زد
- وقی گلوی حسین را می بریدند
زینب دستش را روی صورت بچه ها گذاشت

وقتی کفن را باز کردند
آر پی جی سر پدر را برده بود
- عزیزان اتوبوس آماده حرکت است

تمام راه به دست های عمه ام نگاه می کردم
که چقدر با گوشی همراهش                                                            
 مهربان بود

# حسودی می کردند فرشته ها
وقتی به جای مُه
رروی مین سر گذاشتی

# چگونه می توانم قبول کنم
100 گرم استخوان تمامِ توست
۲ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۶
مهناز

کتاب مجموعه غزل متنه! فکر می کنم به این معنیه که قالب اشعار غزله ولی شکل نوشتاریش به شکل غزل نیست! به شکل شعر نو نوشته شده! مثل چند تا کتاب دیگه ی این نویسنده.فهرست کتاب شامل شش دفتره ولی این وسط دفتر سوم گم شده انگار!!!!!  فقط چند تا شعر و اکثرا بیتش به دلم نشست.ولی راستش دقیقا متوجه نشدم چرا اسم کتاب شده احمد شاه! کسی می دونه آیا؟!!
اعتراف می کنم اسم و طرح جلد کتابهای این نویسنده بسیار برام جالب و خاصه و برای همین ترغیب میشم بخونمشون، همین طور کوتاه بودن اشعار! و گاها ترکیب و تخیلات جالبش!
صفحه ی تقدیمش هم متفاوت بود. از اونجایی که عکسش رو به این شکل نیافتم مجبور شدم خودم عکس بگیرم. طرح جلد کتاب مثل همیشه دوست داشتنی بود. قشنگ دقت کنید بهش!
- مانند سربازی که در دستش زنی مرده است
بین قشون آخرین سردار خوابیدم
۳ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۵
مهناز

شاهزاده روم یک اثر دینیه (درباره مادر گرامی امام زمان (عج) ) و پرفروشترین انیمیشن تاریخ ایرانه و انصافا هم انیمیشن خوبیه.
پسر پاگنده داستان جالبی داره و دوست داشتنیه.
انیمیشن vexil یه انیمه ی ژاپنیه متفاوت و هیجان انگیز علمی- تخیلیه که داستانش تو آینده اتفاق می افته. سازمان ملل قطع نامه ای مبنی بر عدم ساخت ربات های انسان نما (به علت خطری که دارند) صادر می کنه اما ژاپن نمی پذیره و به یک انزوای تکنولوژیکِ جهانی فرو میره! 
گربه ای درپاریس یه انیمیشن پلیسی بود که سبک خاصی داشت. از لحاظ بصری؟! با انیمیشن های دیگه متفاوته! کسی می دونه آیا که تو چه سبکیه؟! جالب بود برام.
گروه ویژه ی جی هم خیلی خیلی بامزه است.
۵ نظر ۲۴ دی ۹۶ ، ۱۶:۵۵
مهناز

داستان در آینده رخ می دهد. دنیایی سرد و  فلزی که همه چیز الکترونیکی است. مردم به هیچ چیز توجه ندارند؛ احساس می کنند خوشحال و خوشبخت هستند در صورتی که اینگونه نیست. هر روز خود را فریب می دهند و حتی متوجه این هم نیستند. دنیایی که از عشق و احساس و اکثر  دوست داشتنی ها خالی است؛در این دنیا آدم های کمی هستند که فکر می کنند، احساس می کنند و سعی می کنند که زندگی کنند. کتاب داشتن و کتاب خواندن جرم و گناه بزرگی است. جایی که آتش نشانان به جای فرو نشاندن و خاموش کردن آتش، آتش افروزند. کتاب می سوزانند! شخصیت اصلی کتاب یکی از همین آتش نشانان است که روزی با دختری نوجوان دیدار می کند و از همان روز کم کم سعی می کند که بیشتر فکر کند، بیشتر احساس کند، بیشتر زندگی کند و ...

این کتابِ علمی- تخیلی، شاهکار بردبریه. قبلا شنیده بودم که ترجمه ی این کتاب کمی سنگینه ولی من همچین حسی نداشتم. به غیر ازچند تا جمله، ترجمه ی راضی کننده و دلچسبی بود.مقدمه ی کتاب خیلی خوب بود اما توصیه می کنم اول خودِ کتاب رو بخونید بعد مقدمه اش رو. اینجوری لذتش بیشتره. صفحات پایانی کتاب مصاحبه ای از نویسنده قرار گرفته که اون هم بسیار جذاب و دلپذیره.بدون اغراق یکی از شیرین ترین کتابهائیه که خوندم به خصوص یک سوم ابتدایی کتاب که خیلی دلپذیره.
 این کتاب یادم انداخت که چه کتاب های بی نظیری خوندم و قطعا انتخاب چند کتابِ دوست داشتنی از این بین برام خیلی سخته :)))
فیلمی هم از روی این کتاب ساخته شده که من ندیدم و ترجمه ی دیگه ای هم داره که گویا این از اون بهتره.

- چند نفر پیدا می شوند که بتوانی خودت را در صورتشان ببینی؟!چه به ندرت صورت آدم ها اسیرت می کنند و احساسات و اندیشه های درونی ات را بر تو باز می تابانند.
- سال هاست که پدربزرگ مرده اما اگه کاسه سرمو از هم باز کنی، توی پیچ و خم مغزم اثر انگشت اونو می بینی. منو لمس کرد... می گفت چشماتو با چیزای عجیب پر کن. طوری زندگی کن که انگار ده ثانیه ی دیگه قراره بمیری. دنیا رو ببین؛ جالب تر از هر رویائیه که تو کارخونه ها ساخته می شه...

اووووم....یه سوال...شما اگه یه کتاب بودید، کدوم کتاب می بودید؟!!
۶ نظر ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۶:۱۷
مهناز

اتفاقات داستان در آمریکای بعد از جنگ جهانی اول رخ می دهد؛ زمانی که رشد اقتصادی صورت گرفته است و به تعداد ثروتمندان آمریکایی افزوده  می شود. راویِ داستان مردی است به نام نیک که در همسایگی گتسبی زندگی می کند. گتسبی  پس از برگشت از جنگ متوجه می شود که دیزی، دختری که دوستش می داشت با فرد دیگری ازدواج کرده است... او اینک جوانِ خودساخته ی ثروتمندی است که مهمانی های بزرگی در خانه ی مجللش برگزار می کند به این امید که روزی دیزی پایش را آنجا بگذارد و ...
گتسبی به تنها رویایی که داشت خیلی زیاد پر و بال داده بود و دیزیِ رویاهاش چیزی فراتر از اون چیزی بود که واقعا بود! کتابی نبود که عاشقش بشم و خیلی دوستش داشته باشم اما بدون شک ارزش خوندن رو داره. نقد پایان کتاب هم خوندنی بود.ترجمه ی کتاب رو هم چندان دوست نداشتم. البته این کتاب ترجمه ی جدیدتری هم داره که خیلی حیف شد پیداش نکردم! و همین طور اقتباسی با بازی دی کاپریو که اونم هنوز ندیدم!

- هیچ آتش باطراوتی قادر نیست با آن چه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند، برابری کند.
- بیاین یاد بگیریم که دوستیمون رو نسبت به یه نفر تا زنده هست بهش نشون بدیم و نه بعد از اون که مرده.
راوی در قسمتی از کتاب جمله پر معنایی رو بیان می کنه:
- هیچ وقت به مغزم خطور نکرده بود که یک نفر می تواند با انصراف ناپذیریِ دزدی که گاو صندوقی را می گشاید، ایمان پنجاه میلیون نفر را به بازی بگیرد...
اسکات فیتز جرالد اگه الان زنده بود بی شک یکی از عقایدش این می شد: یک نفر ممکن است چندین و چند بار ایمان چندین میلیون نفر را به بازی و سخره بگیرد...
۲ نظر ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۳
مهناز
تو یه همچین روزی، من پاش به دنیا باز شد و قطعا باعث خوشحالی چندین نفر شد...
۹ نظر ۲۲ دی ۹۶ ، ۰۶:۴۸
مهناز

رمان درباره ی مرد صد ساله ای به نام آلن کارلسن است که بدون نقشه ی قبلی در روز تولد صد سالگی اش از خانه ی سالمندان فرار می کند و...
کتاب متشکل از فصل هایی است که به طور متناوب به اتفاقاتی که این فرار پیش می آورد و گذشته ی هیجان انگیز این مرد می پردازد. نویسنده به شکل بسیار بامزه ای این شخصیت را درگیر اتفاقاتی می کند تا با تعدادی از اشخاص مهم سیاسی هم نشین شود و  بسیاری از مسائل و اتفاقات سیاسی و تاریخی قرن بیستم را بیان می کند ...
در قسمتی از نوشته پشت جلد کتاب یوناسن گفته است که این کتاب به نحوی هوشمندانه بسیار ابلهانه است! و آلن قهرمان داستانش را منِ دیگر خود می بیند که باها دست به دامن او شده تا از پنجره فرار کند و زندگیش را به کلی تغییر دهد.رمانی سرراست، مفرح و شگفت انگیز و گاه حتی قهقهه آور که با هوشمندی و تخیل غنی شخصیت اصلی اش را ناخواسته در میانه مهم ترین رخدادهای تاریخی قرار می دهد. آلن کارلسن سرحال و سهل گیر و "باری به هر جهت" نمونه ای به یادماندنی به دست می دهد که "هیچ وقت برای شروع دیر نیست".

کتاب بی نظیری بود؛ خیلی خیلی خوش خوان، جذاب و فوق العاده دوست داشتنی و بامزه.طرح جلدش رو دوست داشتم همینطور نوشته ی پشت جلدش رو. کلا کتابیه که حال آدمو خوب می کنه! 
اقتباسی هم داره که خیلی دوست دارم ببینمش.
* به شدت توصیه می کنم که بخونیدش.
چند تا جمله ی خوب از این کتاب:
- انتقام انگیزه ی حقیری برای ادامه ی زندگی است.
- رهبری یک ملت زمانی آسان تر است که آن ملت پشت آدم باشند.
- آدم ها می توانستند هر طور دلشان می خواست رفتار کنند اما به نظر آلن در کل اصلا وقتی آدم می تواند عبوس نباشد لازم نیست که باشد.
۶ نظر ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۸:۴۹
مهناز
گشت ارشاد 2 به نظر من که فیلم جالبی نبود. به غیر از دو سه صحنه ی بامزه و چند تا کنایه واقعا هیچی نداشت. حتی طنزش هم قوی نبود!
عشق، شانس، تصادف هم چیزی نداشت به غیر از دو تا کوچولوی بامزه که اگه نبودن حتی ارزش یه بار دیدن هم نداشت!
خوب، بد، جلف رو ولی دوست داشتم هم داستانش هم طنزش. حداقلش این بود که اونقدر خندیدم چشام پرِ آب شد،خیلی بامزه بود :)))))و باعث شد که منم بگم:آخیش! خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودم...ب
ازی حمید فرخ نژاد، پولاد کیمیایی، ساعد سهیلی و سحر قریشی حس خوبی بهم نمیدن و کم پیش میاد که فیلمی ازشون  دوست داشته باشم!
۶ نظر ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۷:۱۷
مهناز
مطلقا از هیچ کسی انتظار و توقع اینو نداشته باشید که ناراحتتون نکنه!
۷ نظر ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۷:۰۸
مهناز

یه دیالوگ ناب: 
تو مثل اجابت یه دعا بودی...
۸ نظر ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۶:۵۸
مهناز
چند روز پیش سقوط آلبر کامو رو شروع کردم برا خوندن... از ده، پونزده صفحه ی پیش گفتار چیزی متوجه نشدم... رفتم سراغ متنِ خود کتاب... گفتم احتمالا پیش گفتار سنگین بوده برا همین چیزی متوجه نشدم... اما کتابی که نشه از مقدمه اش چیزی فهمید به احتمال 99 درصد ادامه اش هم براتون قابل فهم نخواهد بود!ترجمه و سبک مترجم چنان زد تو ذوقم که این کتاب رو فعلا برای همیشه ای نامشخص، خط زدم از تو لیستم و حاضر نیستم با ترجمه ی دیگه ای هم بخونمش :(
+ صالحه که میاد و غیب میشه، از دخترک هم که خبری نیست و مهناز... مهناز میشه یه خبر از خودت بدی لطفا... چرا وبت اون شکلی شده؟!!
۹ نظر ۰۹ دی ۹۶ ، ۰۷:۵۵
مهناز
دلبر، آسایش ما مصلحت وقت ندید
ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست!
# دل نگرانِ اُمیدوار...
۶ نظر ۰۱ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۸
مهناز