شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز کلی زکات علم پرداخت کردم :))

تو ویرایش پایان نامه و تنظیماتش به دوستم کمک  کردم. یه پا استادی شدم برا خودم تو این کار (الکی مثلا)... هی بهم می گفت مهناز تو چقدر خوب بلدی با ورد کار کنی... و  تنها خودمم که می دونم هیچی بلد نیستم؛)
ولی لذت بخشه اینکه چیزی بدونی و به یکی دیگه هم یاد بدی و شاید اونم تو آینده به یکی دیگه یاد بده و ...
تازه ناهارم مهمونم کرد... خیلی هم خوش گذشت... با این که از دوست های صمیمی ام هم نبود... یه همکلاسی...حالا اگه با دوستای صمیمی میرفتیم بیرون هیشکی حاضر نبود حساب کنه...!!!!! از بس هممون خسیس تشریف داریم...!!!!
 

وقتی آدم ها فقط هنگام نیاز به یاد شما می افتند، ناراحت نشوید...به خودتان ببالید که مانند یک شمع در هنگام تاریکی به ذهن آن ها خطور می کنید :)))) 

                                                         
   +یلداتون شکلاتی و پر از لحظات خوش و حسای قشنگ...
 
پیتزا
۴ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۵۷
مهناز

رازم را نگه دار / سوفی کینزلایه کتاب سرگرم کننده؛ عاشقانه و طنز؛ فکر نکنم از خوندنش پشیمون بشین... من با خوندن قسمت هایی از این کتاب  از ته دل خندیدم...اما دنبال جملات خیلی نابی نباشین...گفتم که بیشتر سرگرم کننده است...

- دیوانگی محض بود؛ دیوانگی... نشستن توی جعبه ای بزرگ و سنگین بدون هیچ راه فراری، آن هم باهزاران هزار پا فاصله از زمین!

- او غریبه بود و قرار بود غریبه هم باقی بماند. آن شب در راه برگشت به خانه، هنوز هم بابت بی عدالتی مزبور هاج و واج بودم. اصل مطلب درباره غریبه ها این بود که آن ها دود می شدند و به هوا می رفتند و دیگر کسی آن ها را نمی دید...

- احساس می کردم تمام عواطف و احساساتم مثل سینی چای که به زمین می افتد، کف زمین ولو شده است ومطمئن نیستم اول کدام را بردارم!

- به هر حال همه در روابطشون فیلم بازی می کنند. این که قصه ی جدیدی نیست...

- با نگاه کردن به آشغال های یه نفر می تونی کلی اطلاعات کشف کنی!- به قول جورج هربرت: خوب زندگی کردن بهترین انتقامه...

۲ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۴
مهناز
خدایا این روزها بیشتر حواست به من باشد                                                  
   الهی                
  مرا تو دعا کن . . .                      
 برای من تو دعا کن . . .                             
 دعای مرا تو دعا کن . . .

+ خوشحال می شم میون دعاهای قشنگتون برای بابابزرگ منم دعا کنین...

۵ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۱۰
مهناز

چند شب پیش نشسته بودم یه گوشه ای مثلا داشتم کتاب می خوندم... همه هم حواسشون به تلویزیون بود... یه آهنگ با احساسی هم داشت پخش می شد یهو جو گرفت منو البته ناگفته نمونه منم محکم گرفتمش بعد چشمامو بستم و دستمو بردم بالا و شروع کردم با ریتم اون آهنگ دستمو حرکت دادن خیلی هم با احساس... نگو همین که چشمامو بستم بقیه زل زده بودن به من؟!!!!!یعنی وقتی چشمامو باز کردم این جوری بودم چند لحظه...:))))))

۶ نظر ۰۷ آذر ۹۴ ، ۰۷:۲۰
مهناز

خب داستان این فیلمو که همه اتون بهتر از من می دونین نیازی به خلاصه کردن نیست... فقط بگم که فیلم فوق العاده ایه...ساخت 2015. جوری از رنگا استفاده کردن که حال آدمو خوب می کنه... بازیگرا هم که بی نظیرن... همین طور لباسا و طراحی صحنه...در کل، فیلم خیلی خوبیه...

 اون بخش هایی از فیلم که می خوان سیندرلا رو به وسیله کفشش پیدا کنند و صف های طولانی برا امتحان کردن اون یه لنگه کفش ایجاد شده و حتی پیرزن ها هم ناامید نیستن خیلی خنده دار و بانمکه... همه می خوان به زور پاشونو بچپونند تو اون کفش...

۱۰ نظر ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۸
مهناز