هر لحظه را چنان باشکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه ی زندگیت است
و کسی چه می داند؟! شاید که واپسین لحظه باشد...!
(اوشو)
هر لحظه را چنان باشکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه ی زندگیت است
و کسی چه می داند؟! شاید که واپسین لحظه باشد...!
(اوشو)
امروز واقعا خطر از بیخ گوشم گذشت. نزدیک بود با آب جوش خودمو بسوزونم بد جور. خدا حواسش خیلی بهم بود.
داستان در مورد گرت دختری هلندی در قرن هفدهم و از خانواده ای فقیر است که که به خاطر نابینا شدن پدرش برای خدمتکاری به خانه یک نقاش (ورمر) می رود .او علاوه بر امور عمومی منزل، مسئول نظافت اتاق کار نقاش است. اتاقی که چون صحنه ی مدل هاست نباید کوچکترین تغییری در آن به وجود بیاید. گرت روحی هنرمند دارد و در همان چند برخورد اول، مجذوب و عاشق ارباب خود می شود و انگار نقاش نیز عاشق اوست .... اما هیچ گاه حرفی از این عشق به میان نمی آورد. گرت بعد از مدتی به این نتیجه می رسد که دوست نقاش حق داشته و نقاش به چیزی بیش از نقاشیش اهمیت نمی دهد و اگر در حال حاضر برای او اهمیتی قائل است تنها برای این است که دنیای او به گرت نیاز دارد ...... از طرفی پیتر که پسر یک قصاب است و خانواده گرت به او از نظر مالی نیاز دارند، به او علاقه مند می شودو در این ایام است که دوست نقاش که مردی هوس ران است از ورمر می خواهد تا پرتره ای از او و گرت بکشد و …
+ تریسی شوالیه نویسنده این کتاب با تخیلات خودش این داستان رو برای تابلوی معروف ورمر نوشته. یک داستان کلاسیک و بسیار لطیف. جزئیات به خوبی به تصویر کشیده شده و به علت سادگی بیان به هیچ وجه از خوندنش خسته نمی شید. داستانیه بسیار تاثر انگیز و من بهتون قول میدم که اگه از خوندن جین ایر و آثار جین آستین لذت بردین، بی شک از این کتاب هم خوشتون میاد. بعدش هم توجه کنید که من هر کتابی رو با این آثار دوست داشتنی مقایسه نمی کنما. فیلمی هم از این کتاب در سال 2003 اقتباس شده که اقتباس موفقی بوده .
+ تابلوی دختری با گوشواره مروارید که به آن مونالیزای شمالی هم میگویند اثر ورمر(نقاش قرن هفدهم شهر دلفت هلند) هست . این تابلو تنها اثر وی است که با دیدی کلی شکل گرفته . آن چه که هنوز هم در هالهای از ابهام قرار دارد، دختر جوانی است که مدل این تابلو بوده. ورمر نقاش فقیر و گمنامی بوده و سالها بعد از مرگ معروف می شود و به همین خاطر اطلاعات زیادی از زندگیش در دست نیست . وی مردی کم حرف وخلوت گزین بوده و در دهه چهارم زندگیش درگذشته است. پس ازاو، همسر و یازده فرزندش ماندند و مقدار زیادی بدهی ؛کاتارینا برای پرداخت بدهی ها،تمام تابلو هارا به کاسبان بخشید و به این ترتیب آثار ورمر به دست طبقاتی مختلف ازاجتماع افتاد.تعداد کم تابلوهای او نشان می دهد که بسیار کند کار می کرده و فقر خانواده اش هم به همین علت بوده. ورمر به خاطر ازدواج با کاتارینا مذهبش را از پروتستان به کاتولیک تغییر داده.
+ موقع خوندن مطالبی درباره این تابلو و کتاب، نویسنده یه سایتی نوشته بود که با فتوشاپ گوشواره رو از تصویر حذف کرده و نتیجه اش غیر قابل باور بوده؛ یعنی با حذف گوشواره، تابلو یک چیز اساسی و بزرگی رو از دست داده.کلیک کنید تا 37 تا از نقاشیهای ورمر رو ببینید
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آن قدر تنگ می شود که می خواهی او را از رویاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی. گابریل گارسیا مارکز
این کتاب، داستان ژیل و لیزاست. ژیل در اثر یک حادثهی مشکوک، حافظهاش را از دست داده است و پس از چند روز بستری بودن در بیمارستان، توسط همسرش به منزل باز میگردد. همسرش تلاش میکند با یادآوری خاطرات گذشته، حافظهی او را بازگرداند. اما آیا این زن حقیقت را به او می گوید؟ آیا همسر اوست؟ و آیا خصوصیاتی را که دربارهی او نقل میکند، واقعی است یا قصد فریب او را دارد؟ اصلا چه اتفاقی برای ژیل افتاده است؟
یک نمایشنامه ی فوق العاده جذاب از اریک امانوئل اشمیت. اصلا فرصت رو برای خوندن این کتاب از دست ندید. از من به شما نصیحت. دقیقا یادم نیست تو لیست هزار و یک کتاب هست یا نه. ولی تو لیست کتابای محبوب من که هست. این مهمتره نه؟!!
دلم می خواست کل متن کتاب رو براتون بزارم ولی خب به همین چند جمله کوتاه قناعت می کنم. باشد که اثرگذار باشد
- وحشتناکه...
چی وحشتناکه؟
که آدم هیچی یادش نیاد.
- خیلی سخته که آدم برای این که بفهمه کیه مجبور باشه به حرف دیگرون اعتماد کنه.
- عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری ، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی . هر طور که باشه .
-تو می خوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره . چه اشتباهی ! این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره .
- حفظ یک زندگی به خاطر غرور خودخواهیه نه عشق.
- یک زن وقتی به سنش پی می بره که متوجه می شه زن های جوون تر از اون هم وجود دارن .
- مردها بی دل و جراتن ، نمی خوان با مشکلات زندگیشون رو به رو شن ، دلشون می خواد فکر کنن که همه چی رو به راهه . در حالی که زن ها روشونو بر نمی گردونن .
- مردها معشوقه می گیرن تا با زنشون بمونند در حالی که زنها معشوق می گیرن تا شوهرشونو ترک کنند
من این تیکه رو خیلی دوست دارم:
- کسی تو زندگیتونه؟
آره ... شما.
- منم لازم دارم که یکی هوامو داشته باشه.
- توهیچ وقت مأیوس نمیشی؟چرا.اون وقت چیکار میکنی؟به تو نگاه می کنم و از خودم سوال می کنم که علی رغم همه ی تردیدها، سوء ظن ها، خستگی ها، آیا دلم می خواد این زنو از دست بدم؟!!
این کتاب اصلا نیازی به معرفی کردن نداره و مطمئنا خوندینش. کتابیه که می شه چندین و چند بار خوندش. کاش همه برای یک بار هم که شده این کتاب رو می خوندن.
آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئول آن خواهی بود.
+ بعضی از آدمها را نمی شود که دوست نداشت.
+ چقدر این چند روز کتابای خوبی خوندم. حالا تو چند پست از این کتابهای خوب مینویسم براتون.
از اون جایی که من با تخم مرغ میونه ی خوبی ندارم، تصمیم گرفتم که یه طعم خوشمزه بهش بدم :))بهتون توصیه می کنم که حتما یک بار امتحانش کنید.
موادی که نیاز دارید:
فلفل دلمه ای
گوجه فرنگی
هویج
سیر و پیاز
نمک و فلفل
و تخم مرغ ؛)
همه ی این مواد رو به غیر از تخم مرغ ؛) رنده کنید و چند دقیقه ای توی روغن تفت بدید(البته بهتره سیر و پیاز رو قبل از همه تفت بدید بعد بقیه رو اضافه کنید)، آب اضافی که بخار شد، تخم مرغ رو اضافه کنید.نیمروی مخصوص و بسیار بسیار خوشمزه آماده است.نوش جان :)))))))))))
+مقدار همه مواد بستگی داره به ذائقه خودتون. ولی برای یک یا دو نفر از هر کدوم یکی کافیه. یه بار درستش کنید حساب کار میاد دستتون :)
شکارچیان برده (The Slave Hunters – Chuno – 추노)یه سریال کره ای ۲۴ قسمتیه محصول سال 2010.
خلاصه:لی داگیل ارباب زاده ای است که به یکی از برده های زن خانه اش علاقه مند است. برادر این زن خانه ارباب خود را به آتش کشیده، فرار میکند و باعث می شود لی داگیل هر چه که داشته از دست بدهد. داگیل در خیابان ها سرگردان می شود و به دلیل کینه ای که از برده ها به دل گرفته، شکارچی برده می شود. او با تشکیل یک گروه سه نفره به شکار برده ها می رود. ده سال از این اتفاق می گذرد و …
یکی از بهترین سریال هائیه که دیدم وچقدر لذت بردم از بازی هاشون. حتما اگه تونستین این سریال رو ببینید. یه سریال تاریخی، اکشن و عاشقانه. حتی صحنه های اکشنش خیلی خیلی دوست داشتنیه. بخصوص صحنه های نبرد دو تا شخصیت اصلی وشخصیت منفی سریال. صحنه های ناراحت کننده هم کم نداشت :(((((
آهنگ های این سریال فوق العاده اند.
جرأت می خواسته تو سال 80 ساختن یه همچین فیلمی. سریال پریا منو یاد این فیلم می اندازه.
- اگه می خوای از من عکس بگیری بیا جلو... بزار یه جای درست وایستم تا خوب منو ببینی، همون طور که واقعا هستم، با سن و سال خودم.
- چقدر به سن و سال فکر میکنی تو!
- همه فکر می کنند. مانی! من و تو کنار هم برا مردم خنده داریم...
- از نظر منم خیلی از مردم خنده دارند؛ حالا چون خنده دارند باید زندگیاشونو تعطیل کنند؟؟!!!
- بهتره از صورتم عکس بگیری... خوب چین و چروک های صورتمو ببین.
- من این چین و چروک ها رو دوست دارم!
- تو دیوونه ای...
- تو برای من مثل این بنا می مونی. از صد تا ساختمونِ نوسازِ گرون قیمت عزیزتری.
خلاصه ی کتاب: مردی سال خورده سعی در نوشتن نامه ی عذرخواهی خطاب به یک خانم کتابدار رادارد که سی و پنج سال پیش او را مورد تمسخر قرار داده و در خلال داستان مسائلی از زندگی همچون گستاخی، بی پروایی، افسوس و پیری و مشکلاتش را مورد توجه بیشتری قرار می دهد.
حتما خودتان می دانید که رنگ صورتی زمانی که از آن دسته صورتی های تازه و شاداب نباشد، می تواند رنگ ناامید کننده و افسرده کننده ای باشد.مردم به ندرت قادر هستند از ذخایر ذهنی شان و آن چه در افکارشان می گذرد، چشم پوشی کنند.
چند روزی نبودم یعنی بعد از عید فطر تا دیروز روستا بودم البته نه برای تفریح؛ برای کاری رفته بودیم اون جا و من فقط تونستم هول هولکی یه چند تا عکس بگیرم و از بخت بد رم گوشیم رو هم جا گذاشته بودم . خلاصه اینکه نه گوشیم آنتن می داد و نه به اینترنت دسترسی داشتم. با این حال و با خستگی بسیار زیادی که داشتم روزای لذت بخشی بود. همه چیز هم که طبیعی و محلی بود و خوشمزه از نون و کره و ماست و دوغ تا مرغ و ...تو این چند روز کلی چیز میز یاد گرفتم :) و اینکه فهمیدم کشاورزی خیلی خیلی سخته و کار هرکسی نیست. آدم خاص خودشو می خواد.
خب این شما و این هم تصاویری از نحوه ی نون پختن و قنات زیبای روستا با آب زلال و خنک و گواراش :)))))))))))
احادیثی هستند که تو فکر فرو می برنت و برات دوست داشتنی و پررنگ میشن و تو تموم سعیت رو می کنی که بهشون عمل کنی.بعضی از احادیث هم هستند که در رابطه با مسائل بهداشتی هستن و دوست داری که بهشون پایبند باشی.
دو حدیث از حضرت علی (ع):
کتاب خوبیه. چند صفحه ی اول ممکنه ناامیدتون کنه ولی به خوندن ادامه بدید. دوستش خواهید داشت.
- آن که هیچ گاه در حال نزیسته، هیچ نزیسته. تو چه می کنی؟- مگر می شد بین دو نگاهی که با قاطعیت و ثبات به هم برخورد کرده، نمی خواستند همدیگر را رها کنند، قرابتی وجود نداشته باشد؟!- نگوکه طبیعت معجزه نیست و دنیا افسانه نیست.
- ما با ترس هایمان کمابیش تنهاییم.- من از شب هایی مثل امشب که دیگر زنده نخواهم بود، خیلی می ترسم.
- برای ما انسان ها، گاهی از دست دادن چیزی که دوستش داریم، بسیار سخت تر از نداشتن آن از ابتدای امر است.
- زمانی را در چند میلیارد سال پیش تصور کن که تازه همه چیز به وجود آمده بود. تو در آستانه ی این افسانه بودی و حق انتخاب داشتی. می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی اما نمی دانستی که چه وقت باید زندگی را شروع کنی و چه مدتی می توانی در آن زندگی کنی؛ البته در هر حال سال های کوتاهی می شدند. فرض کن فقط همین را می دانستی که اگر تصمیم می گرفتی به این دنیا بیایی زمانی این اتفاق می افتاد که وقتش رسیده بود. این را هم می دانستی که اگر زمان یک دور بچرخد باید دوباره زمان و هر چه که در آن است را ترک کنی و شاید هم این برایت ناخوشایند باشد ...اگر یک قدرت برتر و مافوق به تو امکان تصمیم گیری می داد، تو چه تصمیمی می گرفتی جرج؟... آیا تو زندگی در این کره ی خاکی را انتخاب می کردی؟! چه کوتاه بود چه بلتد، چه در صد هزار سال بعد بود چه در صد میلیون سال بعد؟!.اگر حق انتخاب داشتی چه تصمیمی می گرفتی؟ آیا زندگی کوتاه در کره ی زمین را انتخاب می کردی تا بعد از مدت کوتاهی همه چیز را بگذاری و بروی و تا ابد اجازه ی برگشتن نداشته باشی؟ یا با تشکر این پیشنهاد را رد می کردی؟؟؟؟
خیلی دوست دارم که شما هم به این سوال جواب بدین. منتظرم :)
اگر دعایت مستجاب نشد برو گوشه ای بنشین ... زانو هایت را بغل بگیر و یک دل سیر گریه کن ...
شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویی: اَللّهُمَّ اغْفِرْلىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ: خدایا ببخش آن گناهم را که دعایم را حبس کرده است.
+ التماس دعا
+ فلسفه ی التماس دعاالتماس دعاء یعنی چه؟ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ !ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !!" در این روز ها و شب ها نگاهم ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯾﺘﺎﻥ است..."
این کتاب شامل 12 داستان کوتاهه و اسم بسیار بسیار دوست داشتنی ای داره اما حقیقت اینه که اصلا چیزی نبود که انتظارش رو داشتم؛ به خصوص بعد از لذتی که با خوندن "دوستش داشتم" برده بودم. هر چند که این یه مجموعه داستانه ولی در هر صورت نویسنده هر دو کتاب یک نفره.توضیح پشت کتاب هم اصلا جالب نیست. چون به غیر از یکی دو مورد از داستان ها من که متوجه عشقی نشدم که موضوع اساسی داستان ها باشه!!! مگه این که هر احساس و غریزه ای رو عشق محسوب کنیم!!!تازه بعد از نقدی که راجع به ترجمه این کتاب خوندم حالم بدتر هم شد. بده که بفهمی کتابی که خوندی یه ترجمه بسیار بد و کمی تا قسمتی وارونه از نسخه اصلی کتابه؛ ناراحت کننده است و کاری جز افسوس از دستت بر نمیاد. کاش کسایی تو حوزه ترجمه قدم بگذارند که وارد باشند حتی اگه ترجمه اولشون باشه. چون بحث وفاداری نسبت به متن اصلی مطرحه!
حقیقت بعدی هم اینه که اعتراف می کنم من برای خوندن مجموعه داستانها اصلا فرد مناسبی نیستم و برای خوندن این جور کتابها ساخته نشدم و هر بار با خوندن این آثار درباره این موضوع مطمئن تر می شم؛ حتی اگه سبک اون نویسنده و آثار بلندش رو دوست داشته باشم از گابریل گارسیا مارکز گرفته تا سلینجر، دوروتی پارکر، جومپا لاهیری، ... و حتی آنا گاوالدا.امیدوارم دیگه این بار درس عبرتی بشه برام:) در هر صورت کتاب قابل توصیه ای نیست مگر این که فرانسه بلد باشین و نسخه اصلیش رو بخونید (حداقل از نظر من، شما مختارید که بخونیدش)
+ خیلی خوشحالم که جین اوستین و شارلوت برونته داستان کوتاه ننوشتن یا حداقل من نخوندم:)))))))))))
به او می گویم دلم مانند یک زنبیل بزرگ خالی است؛ زنبیل بی اندازه جادار است، می توان بازاری درونش جا داد؛ با این همه درونش خالیِ خالی است.
- ببین می دونم که اون تویی...اگه درو باز نکنی مجبور میشم از دیوار بیام بالاها...
- این موقع شب این جا چیکار میکنین؟!
- اومدم دزدی :)
- خواهش می کنم برو.
- می خوام ببینم دزدی چه مزه ای داره...!
- اینجا چیز دندون گیری گیرت نمیاد. چی میخوای بدزدی؟
- عشقمو...زن من می شی؟!...اگه بگی نه خودمو پرت می کنم پایین.
- تو رو خدا رسوایی به بار نیار.- اگه عاشقی رسوائیه، دلم می خواد رسوای عالم باشم.
- توخوابی. بیدار شی پشیمون می شی.
- هیچ وقت انقدر بیدار نبودم... عشق خودِ بیداریه خواب نیست...
- این عشق احمقانه است.- آره من احمقم... حالا تو حاضری زن یه احمق که پنج تا هم بچه داره بشی؟!!
- شش تا... تو از همه بچه تری :))
- بچه ات عاشق شده...
- می دونم دیوونه... می دونم.
خودم را در آغوش گرفته ام
نه چندان با لطافت، نه چندان با محبت اما وفادار... وفادار...
"ساموئل بکت"