
داستان پاچینکو توی دوران استعمار کره توسط ژاپن روایت میشه. زمانی که کرهایها توی کشور خودشون بیاهمیت میشن و هویت اجتماعی خودشون رو ازدست میدن تا حدی که به کار گمارده شدهان، غذای کافی ندارن و مثل بردهها و با تحقیر باهاشون رفتار میشه.
ما شاهد زندگی سونجا از کودکی تا پیری توی اون محیط و بعدها ژاپن هستیم.
یک سریال ۸ قسمتی ناتمام که از یک کتاب اقتباس شده و تم دارکی داره. محتواش بیشتر از این که راجع به شخصیتها باشه درباره وطنه و چون سازندهاش کره است نباید انتظار بیطرفی رو داشته باشید..
توی سریال هم به سه زبان کرهای، ژاپنی و انگلیسی صحبت میشه و من بیش از پیش متقاعد شدم که ژاپنی زبان من نیست؛ تند و سریع، خشک، محکم و با کمترین حد از لطافت.
بازیگر زن سریال رو دوست داشتم و اما درباره لیمینهو میتونم بگم که واقعا نسبت به بازیهای قبلی که ازش دیدم پیشرفت داشته و اکتهاش پختهتره اما همچنان بازیگر من نیست :) ضعفاش هم توی قسمت هفته که داستان شخصیت لیمینهو روایت میشه و میتونید ببینید که چقدر وصله ناجوریه.
بعضی قسمتهای سریال هم اضافه است؛ مثل داستان هانا که به جای اون میتونست روایت شخصیتهای اصلی رو تا یک جای خوبی توی همین فصل تموم بکنه.
در کل سریال پیشنهادی نیست مگر نسبت به تاریخ و اون دوره کنجکاو باشید.
و اما اسم پاچینکو از کجا میاد؟ پاچینکو مراکزی هستن توی ژاپن که توشون ماشینهای بازی وجود داره و بیشتر حکم مراکز قمار رو دارن. یکی از شخصیتهای سریال صاحب یه پاچینکوئه.
ولی پیشنهادم به شما اینه که تیتراژ ابتداییاش رو ببینید؛ من خیلی دوستش داشتم :)
واقعا آدم باشهامتی هستی، اونقدر زیاد که میتونم ازت شهامت بگیرم و بازم یه عالمه واسهات بمونه.
مهمتر از موفق شدن اینه که چطور موفق میشی.
پ.ن: خانوادگی نیست.
2025: فصل دوم رو دیدم. این بار دید بهتری نسبت بهش داشتم و می دونستم که قویه حتی اگه با سلیقه من جور نباشه. با این حال ازش بدم هم نیومد. خوبه. داستان بر بستر جنگ جهانی دوم و بمباران هیروشیما و ناکازاکی و بعدش جنگ بین دو کره اتفاق می افته. همچنان بخش های مربوط به سولومون رو دوست ندارم. قسمت دوستی و جدایی سونجای پیر با مرد ژاپنی خیلی سریع اتفاق افتاد و حتی متوجه دلیل پایانش هم نشدم. عشق بین دختره و سولومون هم با یک تعریف از دختره یهو خیلی پیش رفت، کاش خیانت جاریه اتفاق نمی افتاد و بعد از مرگِ برادره تا اون حد پیش می رفت. فرارِ نواح با شخصیت پردازیش جور در نمی اومد. خب می رفتی پیش مادرت!!
ارتباط و گذشته مشترکِ بین رئیس سولومون و پدرش هم خیلی برای من بشخصه جالب نبود و خبری هم از همسر موزارسو نبود!!
این بار دیگه به لی مین هو دارم ایمان میارم و دیگه در اون حده که قطعا از کنار اسمش به سادگی عبور نخواهم کرد!
و همچنان تیتراژ این فصلش هم خیلی زیباست.
سکانس رانندگی سونجا کنار کوهانسو خیلی بامزه و در عین حال گرم و دوست داشتنی بود و برگشتن مادرش+ مرگ شوهر سونجا.