شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

مهناز فرشته ی مرگ تو رو برای من انتخاب کرده...!!!!

+ :||||||||||||||
۱ نظر ۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۶:۴۰
مهناز

صادق هدایت معتقده موجودات سه دسته اند گیاهخوار، گوشت خوار و همه چیز خوار که انسان همه چیز خواره در صورتی که  سیستم بدنش شبیه میمون های میوه خواره و باید از نباتات تغذیه کنه و برای اثبات این عقیده به استدلال می پردازه؛ استدلالاتی راجع به ساختمان معده و روده و ساختار دندان انسان ها که مطابق با ساختمان بدنی گیاهخوارانه و نه گوشت خواران و توضیحات و حرف هایی از این دست.وی فوایدی رو برای گیاهخواری ذکر می کنه از جمله این که گیاهخواران بدنشان در برابر بیماری ها مقاوم تر و عمرشان طولانی تر است، بیماری های مربوط به گوشتخواری را نمی گیرند و خوش اخلاق ترند و ...
در کل کتاب خوب، روان و کوتاهی بود. درسته بعضی مطالبش چند بار درجاهای مختلف کتاب تکرار شده بود، با این حال آزار دهنده و یا خسته کننده نبود و همه بهتره که برای یکبار هم که شده بخوننش. قابل توصیه است و حداقلش اینه که باعث میشه کمتر بریم سراغ گوشت و این خوبه.
و اما بعد :))ب
ه نظر من افراط توی هیچ چیزی خوب نیست. همونطور که گوشتخواری صِرف خوب نیست، گیاهخواری صِرف هم خوب نیست و به عقیده ی من وقتی خدا خوردن گوشت برخی حیوانات رو حلال کرده. دلیلی نداره که ما خوردنش رو بر خودمون حرام کنیم اما نباید در خوردن گوشت زیاده روی کنیم همون طوری که امام علی (ع) هم گفته و صادق هدایت هم این حدیث رو در کتابش ذکر کرده: "شکم های خودتان را مقبره حیوانات نسازید"
پیامبر حدیثی داره با این مضمون که خوردن چهل روز گوشت پست سر هم باعث سنگدلی میشه اما حدیث دیگه ای از امام صادق هم هست به این مضمون که یک بار درهفته گوشت بخورید و فرزندانتان را به آن عادت ندهید و نیز آنان را بیش از چهل روز از گوشت محروم نکنید چون بدخوی می شوند.
پس نتیجه می گیریم که تو هیچ چیزی افراط خوب نیست :)
 گوشت خوردن رو کمتر کنید و میوه و سبزی زیاد بخورید؛ توصیه ی بهداشتی من به شما عزیزانِ دل این است.
این بود انشای من :)
+ تشکر از بودا بابت این پیشنهاد خوب.
۷ نظر ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۲۳
مهناز
خودت بهتر از من می دونی که بعضی آرزوها تاریخ مصرف دارند؛ اگه به موقع اتفاق نیفتند، اگه درست سرِ وقت برآورده نشن، دیگه حالت رو خوب نمی کنند حتی اگه هزار بار هم بهتر از اون چیزی که تو ذهنت بود، اتفاق بیفتند...من امروز بیشتر از هر روز دیگه ای به معجزه نیاز دارم...
۴ نظر ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۵۰
مهناز
دل کندن... دل کندن... دل کندن... دل را کندن!!!
۴ نظر ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۴۰
مهناز
این کتاب نامه های عاشقانه جبران خلیل جبران -نویسنده لبنانی- به می زیاده - شاعر و نویسنده لبنانی، فلسطینی- است. 
نامه هایی دل چسب و لذت بخش که عشق وی به می در آن ها مشهود است. البته سه نامه ی خیلی کوتاه و مقاله ای در ستایش جبران از می زیاده هم در این کتاب آورده شده است.
عشق بین این دو از عشق های معمول نبود که با دیدار آغاز شود. این دو در طی مکاتبه هایی که با هم داشتند به یکدیگر علاقه مند می شوند و عشقی که بین این دو شکل می گیرد فراتر از عشق های معمولی است. این مکاتبه گران عاشق حدود بیست سال با هم مکاتبه می کنند و بدون این که همدیگر را ملاقات کنند، زندگیشان را به پایان می رسانند...

خیلی خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم و خوشحال تر که اولین نوشته ای که از جبران می خوندم نامه های عاشقانه ی لطیفش بود. چقدر این مرد روح لطیفی داشته. چقدر عاشقانه طنازی می کرده و  چقدر دلربایی... مرد به این نازنینی؟! می اصلا چاره ای نداشته غیر از این که عاشقش بشه اگر چه به قول جبران که من هم کاملا باهاش موافقم :)))))))))) از عشق می ترسیده؛ مطمئنم که می ترسیده و دلایل خودش رو هم داشته... هر چقدر جبران صریح تر می مبهم تر، دوری گزین تر... چقدر این عشق عمیق بوده و غم این عشق هم عمیق تر... و چقدر خوب که همدیگه روداشتند اگر چه دور از هم ولی نزدیک...قسمتی از کتاب رو این پایین گذاشتم که بشنوید: (تعجب نکنید؛ این کتاب رو باید شنید؛ از قلب جبران). 

من محبوب نازپرور خویش را دوست می دارم؛ اما وقتی که با عقل می سنجم نمی دانم که چرا دوستش می دارم اصلا این را با قیاس عقلی نمی خواهم بدانم همین قدر کافی است که دوستش می دارم و بس. آری از دل و جان دوستش می دارم؛ کافی است که در هر حال، اندوهگین، غریبانه، تنها، خوشحال، مدهوش و مجذوب سر بر شانه اش گذارم، کافی است که در کنارش تا ستیغ کوهساران پیش روم و هر لحظه در گوشش زمزمه کنم که : "تو دوست منی، توئی محبوبم!".

می! می گویند که من از بشر دوستانم و به خاطر این که همه ی مردم رادوست می دارم بعضی سرزنشم می کنند. آری من همه ی مردم را دوست می دارم و همگی را بدون گزینش همان گونه که هستند یک جا دوست می دارم زیرا جزئی از جلوه ی ذات خدایند ولی هر دلی را قبله ی خاصی است و این دل نیزجهتی دارد که ساعت ها در خلوت تنهایی بدان متوجه می گردد و هر دلی را دِیری است که در آن خلوت می گزیند تا آرامش و تسکین یابد. هر جانی هم جانانی دارد که آرزومند است به آن بپیوندد تا در دوران حیات از نیکبختی و نعمت تندرستی بهره مند گردد یا این که رنج های زندگی را به دست فراموشی سپارد.سال هاست که احساس می کنم کعبه ی دل خویش را یافته ام، این احساس حقیقی، ساده و روشن و دوست داشتنی است...

شنیدن بقیه اش دیگه به عهده خودتون.
ترجمه ی کتاب خیلی خوب بود و خود کتاب اونقدر جذاب و دلربا که دوست نداشتم لحظه ای بزارمش زمین. از اونایی که هی دلت می خواد ورقش بزنی و برگردی عقب و سطر سطرش رو ببلعی. اگه چهل نامه کوتاه به همسرم از نادر ابراهیمی رو خونده باشید و ازش لذت برده باشید بی شک این کتاب رو هم دوست خواهید داشت. این دو کتاب شباهت هایی کلی بهم دارند.
+ و موقع خوندنش اونقدر جبران، میِ عزیز و دلبند و نازنین و محبوبش رو صدا کرد که هی این قسمت های شعر سیاوش کسرایی تو ذهنم آنلاین پخش می شد ؛)  :
می لاله و باغم؛ 
می شمع و چراغم؛
 می همدم من، همنفسم، عطر دماغم...
 ( هرچند منظور سیاوش خان کسرایی از "می" چیز دیگری است؛) 
شعر کاملش رو بخونید. وزنش خیلی آهنگین و لذت بخشه).
+ خیلی خیلی ممنونم ازت بابت این معرفی و پیشنهادِ دلچسب.صالحه عزیزم پیشانیت را پیش بیاور؛ نزدیک تر...
+ احتمالا امشب نتمون تموم میشه؛ گفتم که در جریان باشید. مساله در جریان بودن مهمه.
۵ نظر ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۴۶
مهناز

این انیمیشن کوتاه 4 دقیقه ای رو ببینید حتما. خیلی خوب و بامزه است.
+ عیدتونم مبارک. التماس دعا.
۳ نظر ۱۸ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۰۵
مهناز

کتاب، شامل سه داستانه که هر سه داستان رو یک مردِ تنها روایت می کنه:

دست: مردی دست دختر زیبایی را برای یک شب، قرض می گیرد!
پرندگان و حیوانات دیگر: مردی که از انسان ها گریزان است و از حیوانات به عنوان موجوداتی که زنده هستند و زندگی دارند، در خانه اش نگهداری می کند...!
خانه خوبرویان خفته: خانه ای برای پیرمردانی که قوای خود را از دست داده اند و می توانند شب را کنار دخترانی که با دارویی به خوابی عمیق فرورفته اند بگذرانند. اگوچی یکی از همین مردان است که با قرار گرفتن کنار این دختران خاطرات خود با زن های دیگر را به یاد می آورد!

+ باید دور شد... برای دیدن خویشتن خود، باید از خود دور شد.
+ اصولا انسان ها در هنگام احساس تنهایی، سعی می کنند خانواده ها را خوار بشمارند زیرا تصور می کنند آن ها نیز تنهایی او را به استهزا می گیرند.
+ مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی می آید اما عشق بارها و بارها.

کتابی نبود که بتونم دوستش داشته باشم. نثرش رو دوست نداشتم همین طور داستان هاش رو. داستان ها به همین ترتیبی که تو کتاب آورده شده هر کدوم نسبت به داستان قبلی بهتر بودند. تو همه ی داستان ها  تنهایی این مردها فقط به صورت موقتی پر میشه...اولین داستان این کتاب تو سبک رئالیسم جادوئیه (سبکی که همه چیزش عادیه و از وقایع و رویدادهای اجتماعی نوشته میشه و فقط یه عنصر غیرطبیعی و جادویی در اون وجود داره) سبکی که نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم و اصلا دلمم نمی خواد؛ بعد از خوندن "زیباترین غریق جهانِ" مارکز بود که بیشتر با این سبک آشنا شدم و دلمو زد!
گابریل گارسیا مارکز گفته تنها رمانی که آرزو داشته نویسنده اش باشه خانه خوبرویان خفته است و گویا "خاطرات دلبرکان غمگین من" رو با تاثیر از این کتاب نوشته. کتابی که من به دو صفحه اش نرسیده، عطایش را به لقایش بخشیدم.
من دوباره گول اسم کتاب و تعریف مارکز و اینارو خوردم. چرا من با جملات پشت جلد کتاب که از مارکز بود الکی نیشم به خنده وا شد؛ آخه کسی نیست و نبود که بگه  تو که از مارکز چند تا کتاب بیشتر نخوندی چرا الکی ذوق می کنی! بعدشم چرا رو جلد کتابا نمی نویسن مجموعه داستان کوتاه؟!! شاید یکی مثل من گاهی حواس پرت تر از اون میشه که کتاب رو ورق بزنه! اصلا چطوری میشه مجموعه داستان های کوتاه رو دوست داشت؟! من هر بار کمتر می تونم دوستش داشته باشم.
+ بی ربط نوشت: دیشب من سر مسابقه ادابازی چقدر حرص خوردم. یعنی جوری بود که می گفتن مهناز تو آروم باش، یه کم یواش تر... چقدر خوب که پالت برد. یعنی به جای اینا من داشت قلبم از جاش کنده می شد. 

 گوش کنید:کویر محمد معتمدی    کاردادی دستم پازل باند


۷ نظر ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۷
مهناز

مطمئنا همه شازده کوچولو رو خوندید اینم یه اقتباس فوق العاده از این کتاب دوست داشتنیه. انیمیشنی که میشه بارها و بارها تماشاش کرد. اگه فرصت خوندنش رو نداشتید، ببینیدش.

آدم ها هزار تا آرزو و خواسته دارن ولی واقعا نمی دونن دنبال چی هستن؛ چیزی که دنبالشن ممکنه تو یه رُز پیدا بشه یا حتی یه کمی آب...
 آدم همیشه تنها می مونه اگه اجازه نده کسی اهلیش کنه...
 
+ این نوشته رو تازه خوندم: گاهی آدم ها به زندگیتان می آیند نه به این خاطر که دوستتان بدارند بلکه به این دلیل که باعث شوند احساس کنید که ارزش دوست داشته شدن را دارید.
+ یه شادی عمیق؛ یه چیزی بین من و خودت؛ باشه خدا؟!!!
۹ نظر ۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۹
مهناز

مشهدی بابایم رفت... به خاطره ها پیوست... به همین سادگی نه! به تلخی...بدون اینکه در این روزهای آخر بتواند یک دل سیر بچه هایش را نگاه کند. چرا؟! برای اینکه خدا دردها را با هم می فرستد!

هیچ وقت فکرش را نمی کردم زمانی می رسد که موقع ورق زدن آلبوم ها به جای لبخند زدن، غصه ام بگیرد و هی تند و تند رد شوم؛ گاهی بدون حتی نیم نگاهی...! نه به این زودی...بهمون حق بده که سرمونو بالا بگیریم و ازت گله کنیم و دلخور باشیم. تو بزرگ و خدایی؛ پس بهمون حق بده خیلی وقتا طاقتمون کم شه. خب؟!
+ ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
 پس چرا به داد ما نمی رسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
ازخدا چرا صدا نمی رسد...
# فریدن مشیری بسیار عزیزم.
۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۷
مهناز

داستان درباره عشق بین دیان و ریشارد است؛ عشقی که به واسطه ی غرور دگرگون می شود. 

عشق را به دور از غرور باید ابراز کرد. باید با هم راجع بهش حرف زد و حرف زد و حرف زد...نفرت روی دیگر سکه است و انتقام...
کتاب خوبی بود.اشمیت رو خیی خیلی دوست می دارم. مجذوب و مسحورم می کنه هر بار و یکی از نویسندگان محبوبم شده. این سومین کتابشه که خوندم و برای چندمین بار می گم که از خرده جنایاتش شروع کنید. 
- زن ها فقط اون چه رو که در مردها زنونه است می فهمن و مردها فقط جنبه های مردونه ی زن ها رو درک می کنن. یعنی باید گفت که هیچ کدوم اون یکی رو نمی فهمه. اگر بخوای رفتارش رو تعبیر کنی حتما به اشتباه می افتی.
- دیگه به هیچکی دل نمی بندی؟ نه.نه من نه کس دیگه؟اون طوری که با تو بودم، نه... هرگز.
- دوست داشتن یعنی اولویت دادن به یک نفر؛ ترجیح دادن. درست برعکس علم و آگاهیه. آدم کور می شه.
- بین دو آدم نمی شه دکمه ای رو فشار داد و همه چیز رو از سر گرفت.
- غرور مسریه اگه یکی بهش مبتلا بشه اون یکی هم فورا می گیره.- آدم بد و خوب وجود نداره؛ فقط اعمال بد و خوب وجود داره و در بینشون مخلوقاتی که این وسط وول می خورن.
- در عشق اغلب اشتباه می کنیم؛ اغلب احساسات ما جریحه دار می شود و احساس بدبختی می کنیم اما عشق می ورزیم و هنگامی که در آستانه ی مرگیم به عقب برمی گردیم و به خود می گوییم: خیلی رنج کشیده ام؛ گاهی به بیراهه رفته ام اما عشق ورزیده ام. پس من زندگی کرده ام. من یک موجود تصنعی ساخته و پرداخته ی غرور و کسالت نیستم زیرا که عاشق بوده ام.

+ اوه راستی یه سلامِ گرم خدمتِ آرشیو خوانِ عزیزِ وبلاگم. لطفا اگه اینجا رو خوندی بی تفاوت و بی اعتنا نگذر. جواب سلام واجبه ها؛ واجب ؛))) یه نظری، پیشنهادی، انتقادی، سخنی، جمله ای، کلمه ای، حرفی حتی... لطفا :)) منتظرم...

۷ نظر ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۳۷
مهناز

بعضی دردها هیچ وقت کهنه نمیشن...بعضی دردها هیچ وقت به مثابه دردهای دیگه کهنه نمی شن...بعضی دردها دردباقی می مونن...بعضی دردها زیادی درد دارن خدایا...مرگ خیلی از آدم ها و نبودنشون برای خونواده هاشون درد دارن...می دونی چی می گم؟!می دونی؟! دنیات اون قدرا هم قشنگ نیست. قشنگ نیست که تلخی هاش هزار برابر عمیق تر از شادی هاشن. که اکثر شادی هاش به مرور کم رنگ تر میشن اماخیلی وقت ها بعضی زخم ها و دردها هستن که به همون قوت قبل باقی می مونن. می دونم که می دونی چی می گم.مهربون تر از این باش باهامون لطفا...مهربون تر... هر بار که به بعضی اتفاقات فکر میکنم، تو فکرم میاد که می تونستی جلوی خیلی اتفاقا رو بگیری و با این حال نگرفتی و با این حال نگرفتی...می دونی معجزه که فقط شفا دادن و ... نیست. اتفاق نیفتادن بعضی اتفاقاته. حضور بعضی افراد کنارمون خودش معجزه است. معجزه حضور.

لطفا برای شادی روح پسر خاله ام که نتونست بیشتر از دو سال از پدر بودنش لذت ببره، صلواتی بفرستین.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
مرسی.ببخشید ناراحتتون کردم؛ نمیشد که ننویسم دلم خیلی پر بود.
+ لطفا برای سلامتی پدربزرگم هم که تو بیمارستانه دعا کنید
۷ نظر ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۱۳
مهناز
com all you fair and tender girls 
that flourish in your primebeware 
beware keep your garden fairlet 
no man steal youre thymefore 
when your thyme it is past
 and gonehe ll care no more for youand
 every place where your thyme 
was wastewill all spread o'er
 with ruethe gardener' s son
 was standing bythree flowers 
he gave to methe pink the blue
 the violet trueand the red  red rosy
 treebut i refused the red rose bushand 
gained the willow treethat 
all the world may plainly 
seehow my love slighted me 
 
+ یکی از سکانس های مورد علاقه ام.
+ فیلم به دور از مردم شوریده.
+ مکافاتی کشیدم برا گذاشتن این ویدئو تو وب. اول اینکه باید این قسمت از فیلم رو می بریدم که به خاطرش یه نرم افزار فوق العاده اندرویدی پیدا کردم andro vid pro؛ بعد متوجه شدم این میهن قابلیت قراردادن ویدئو روی وب رو نداره به تنهایی و فقط با آپارات میشه!
 
۶ نظر ۰۱ شهریور ۹۶ ، ۰۶:۱۵
مهناز
آخر چطور می شود بدون نفرت ضربه ای را از کسی تحمل کرد؟دیدم از عزیزترین شخص می توان، اگر او را دوست داشته باشی...
# از سری کتابهایی که مدتها پیش خوانده ام. چندان کتاب لذت بخشی نبود برای من. برای همین نوشتن درباره اش طول کشید.
+ هنوز در کم رنگی به سر می برما :)))) شاید یه مدت کمتر بنویسم شایدم نه و این رو شرایط ایجاب می کنه...
۴ نظر ۳۰ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۲۸
مهناز

دیروز دلمان گرفته بود و در این بین نمی دانم از کجا خدا دوست جان را فرستاد و خنده را بر لبانم نشاند.هیچ وقت دلم نخواسته این ضرب المثل دل به دل راه دارد را باور کنم. اکثر وقت هایی که خواسته ام این اتفاق بیفتد نیفتاده. به نظرم خیلی هم دل به دل راه ندارد...خلاصه که قرار شد سه نفری روزمان را با هم بگذرانیم. قرارمان در کتابخانه بود :) کتابهای دلبری گرفته ام که لحظه شماری می کنم برای خواندنشان اگر وقت کنم؟! نه این که خیلی کار دارم ها، نه...!به نظرم هر سه مان گرفته بودیم با وجود لو ندادن هایمان؛ باید بپذیریم که گاهی هم پیش می آید که نمی توانیم حال همدیگر را خوب کنیم...نه این که نخواهیم...شاید همیشه هم خواستن توانستن نیست! نمی دانم!خدا را شکر که همدیگر را داریم...بگذریم... بر لب جوی؟! نشسته گذر عمر دیدیم... 

         دریاچه

 + سمت چپ  گوشه ی بالایی تصویر را با دقت نگاه کنید و ردش را بگیرید... به صورت اتفاقی این حرکت  ثبت شده. سحری استعداد وافری در این کار دارد و ما را وا می دارد تا هنرمندیش را به تماشا بنشینیم و گذر عمر را سعی می کند هیجان انگیزناک کند! با رقص سنگ روی آب!

+ تغییر کردن خیلی خیلی سخت است.

+ دلم برای خودم می سوزد وقتی دلم برای خودم می سوزد...

++ سیمین بهبهانی

 دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من

گر از قفس گریزم کجا روم کجا من

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم

که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک

به من هر آن که نزدیک از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من... 

هوای گریه با من...

+ از امروز هوا پاییزی تر شده. خنک تر و نم نم باران هم غافلگیرمان کرد. احساس می کنم که به خاطر این هوا، حال مسافرها خیلی خیلی خوب است. امیدوارم که بهشان خوش بگذرد... 

+ به قول محمود وزیری؟! :)))) تا چه پیش آید زین پس...

۴ نظر ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۵
مهناز

ابل زنورکو نویسنده ای معروف است که نوبل گرفته. او به تنهایی در جزیره ای زندگی می کند و سال هاست این انزوا ادامه دارد. شخصی به نام اریک لارسن خود را روزنامه نگار معرفی می کند و موفق به دیدار او می شود. آن دو درباره آخرین کتاب زنورکو به نام عشق ناگفته صحبت را شروع می کنند که شامل مکاتبات عاشقانه ی زن و مردی است که بعد از چند ماه زندگی عاشقانه در کنار هم، بنا به تصمیم مرد قرار می شود که رابطه شان را تنها به صورت مکاتبه ادامه دهند... لارسن از زنورکو درباره واقعی بودن شخصیت های این کتاب سوال می کند...
اریک امانوئل اشمیت خیلی بلده چه جوری بنویسه. جذاب می نویسه و به شدت قلم گیرایی داره. بعد از خرده جنایات زناشوهری این دومین کتابی بودکه ازش خوندم و نه تنها ذره ای از احساس خوبی روکه با اون کتاب در من ایجاد کرده بود از بین نبرد. بلکه مشتاق ترم کرد که کتاب های دیگه اش رو هم بخونم. فوق العاده بود. به هیچ وجه نمی تونید از یک صفحه ی این کتاب هم بگذرید اون قدر که جذابه. مکالمه ی دو مرد و اریک امانوئل اشمیت شما رو در این گفتگو شریک می کنه. گفتگویی درباره عشق و دلباختگی. به هیچ وجه نمی تونید داستان رو حدس بزنید و صفحه به صفحه اش شما رو غافلگیر می کنه گاهی این غافلگیری ها اونقدر شدیده که به شدت شوکه می شید.دوست دارم کتابهای دیگه اش رو هم بخونم. بخش های بسیار جذابی داره که می تونید بقیه اش رو تو خود کتاب بخونید :))))))))):

- مگه نبوغ نویسنده این نیست که جزییاتی رو خلق کنه که قابل خلق کردن نیست و به اونا رنگ واقعی بده؟ وقتی یک صفحه به نظر واقعی میاد به خاطر زندگی نیست. بلکه به خاطر نویسنده اشه. ادبیات که قرقره کردن زندگی نیست؛ خلق کردنشه، به وجود آوردنشه، ادبیات از زندگی فراتر می ره آقای لاردن.
- آخه از جون من چی می خواید؟
احساستونو
- می خواید بازم دروغ ببافید؟
دلم که می خواست.
از کجا بدونم راست می گید؟
از بی قوارگیش. دروغ ظرافت داره، هنرمنده، اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود، در حالی که حقیقت محدود می شه به چیزی که هست.
- داره دستگیرم میشه چی تو شما می لنگه.
اِ؟
ادبتون.
-... اون انقدر منو دوست داشت که باعث می شد من هم خودمو دوست داشته باشم...
- هیچ وقت بی رحمی رو که در پس یک نوازش نهفته است حس کردید؟ فکر می کنید که نوازش آدم ها رو به هم نزدیک می کنه؟ نه، آدم ها رو از هم جدا می کنه. نوازش کلافه میکنه، اعصاب خرد کنه؛ فاصله ای بین کف دست و پوست به وجود میاد، در پس هر نوازشی دردی هست، درد این که نمی شه واقعا به هم رسید. نوازش سوء تفاهمیه بین تنهایی که می خواد خودشو نزدیک کنه و تنهایی که می خواد بهش نزدیک شن...
- در عشق چیز یادگرفتنی وجود نداره.چرا؛ دیگری...
- عشق من؛ به روشنایی سپیده دم می نگریستم و به تو فکر می کردم. به خودم می گفتم چه بسا من و تو هر دو در این لحظه داریم به یک خورشید، روی یک زمین، در یک آن می نگریم و با این حال نمی توانستم خوشبخت باشم...- عشق دو طرفه یعنی چی؟ دو رویایی که اتفاقی با هم جور در میان. یک سوء تفاهم سعادتمند، البته یک سوء تفاهم دو طرفه... آیا نمی تونیم از پس رویاهامون با هم حرف بزنیم؟
۵ نظر ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۷
مهناز
این کتاب درباره هفت ترس کشنده! است: ترس از صمیمی شدن، ترس از ناشناخته ها، ترس از تغییر، ترس از پس زده شدن و طرد شدن،ترس از درگیری و خشم، ترس از سربار بودن و ترس از مرگ.
 یه کتاب گفتگو محوره. یعنی دو نفر دارند درباره ترسها با هم حرف می زنند. یکی به این ترس ها آگاهی داره و دیگری گفته های اون فرد رو می نویسه. این کتاب پر از جمله های انگیزشیه و حرفش اینه که باید ترس ها رو پذیرفت. در موردشون حرف زد. باهاشون دوست شد. باورهای غلط رو تعدیل کرد؛ تغییر رو شروع کرد و در کنارشون از زندگی لذت برد.کتاب بدی نبود. 
- با ترس های خود دوست شو...به آن ها خوش آمد بگو و بگذار وارد زندگیت شوند. از فرار کردن دست بردار و آن ها را بپذیر. یاد بگیر با آن ها کنار بیایی و بهشان اعتماد داشته باشی. وقتی این کار را بکنی یاد خواهی گرفت که چگونه با اعتماد کردن اعتماد به دست بیاوری. از کارهای کوچک شروع کن. کارهای بزرگ خودشان ردیف خواهند شد.
- زندگی یعنی انجام بده و یاد بگیر نه اینکه فکر کن و یاد بگیر.- این اشتباهی است که خیلی از مردم می کنند. وقتی پیر می شوند تازه ارزش زندگی را می فهمند و سعی می کنند از باقیمانده آن حداکثر استفاده را بکنند.این اشتباه را نکن که با نگرانی از آینده حال خود را خراب کنی. ما بیش تر زندگی خود را به خاطرات یا پیش بینی ها اختصاص می دهیم. یک شخص معروف گفته است که زندگی مثل قرعه کشی است باید حاضر باشی تا برنده شوی. ترس هایی هم که در موردشان صحبت کردیم همه باعث می شوند از زندگیمان در زمان حال لذت نبریم.
۲ نظر ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۷
مهناز

تاکائو دانش آموزی است که عاشق طراحی کفش است. او برای این کار گوشه ی باغ دنجی را انتخاب می کند و در روزهای بارانی از مدرسه فرار کرده و به آن جا پناه می برد. در آن جا با زنی به  نام یوکینو آشنا می شود و این دیدارها در روزهای بارانی تکرار می شود...

درسته کمی تا قسمتی عاشقانه ی نامتعارفیه ولی انیمه ی ژاپنی خوبیه... ببینیدش.
تازگی ها عاشق انیمه ها شدم...
 
من هیچی درباره اش نمی دونم... شغلش، سنش و همین طور دغدغه هاش... حتی اسمش و هیچ کمکی هم از دستم برنمیاد جز این که اسیرش باشم...!
۴ نظر ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۸
مهناز

فضانوردانی برای زندگی به مریخ فرستاده می شوند؛ در این بین یکی از این فضانوردان متوجه می شود که باردار است؛ بچه به دنیا می آید... و حالا گاردنر 16 ساله است. او به صورت آنلاین با دختری (تالسا) در روی زمین ارتباط دارد و با هم حرف می زنند. پس از مدتی شرایطی فراهم می شود تا او پا به زمین بگذارد و  او را ببیند...

فیلم خوبی بود. هر چند متاسفانه نسخه ای که من دیدم یه کم مشکل داشت و کند بود و صدا و تصویر کمی ناهماهنگ بودن. ولی mx player فوق العاده است. تا حدودی مشکل رو رفع کرد.
+  مچکر ازت بودا بابت پیشنهادش.
۴ نظر ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۵
مهناز

دنیای موانا خیلی جذابه اونقدر که غرق طبیعت زیبایی که تو این انیمیشنه میشید.انیمیشن خوبیه.

رالف خرابکار رو هم ببینید. از دوستی حرف می زنه. خیلی قشنگه.
۱ نظر ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۳۱
مهناز
انیمیشن خیلی بامزه ایه. حتما ببینیدش. این کوچولوئه خیلی بانمک بود.
- هیچ وقت کسی رو نداشتی که دوست داشته باشه؟
+ آدم دلتنگ چیزی که هیچ وقت نداشته نمی شه.
(ولی ممکنه دلش اون چیزی رو که تا حالا نداشته بخواد...).
۶ نظر ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۰
مهناز