مهناز فرشته ی مرگ تو رو برای من انتخاب کرده...!!!!
مهناز فرشته ی مرگ تو رو برای من انتخاب کرده...!!!!
کتاب، شامل سه داستانه که هر سه داستان رو یک مردِ تنها روایت می کنه:
مطمئنا همه شازده کوچولو رو خوندید اینم یه اقتباس فوق العاده از این کتاب دوست داشتنیه. انیمیشنی که میشه بارها و بارها تماشاش کرد. اگه فرصت خوندنش رو نداشتید، ببینیدش.
مشهدی بابایم رفت... به خاطره ها پیوست... به همین سادگی نه! به تلخی...بدون اینکه در این روزهای آخر بتواند یک دل سیر بچه هایش را نگاه کند. چرا؟! برای اینکه خدا دردها را با هم می فرستد!
داستان درباره عشق بین دیان و ریشارد است؛ عشقی که به واسطه ی غرور دگرگون می شود.
بعضی دردها هیچ وقت کهنه نمیشن...بعضی دردها هیچ وقت به مثابه دردهای دیگه کهنه نمی شن...بعضی دردها دردباقی می مونن...بعضی دردها زیادی درد دارن خدایا...مرگ خیلی از آدم ها و نبودنشون برای خونواده هاشون درد دارن...می دونی چی می گم؟!می دونی؟! دنیات اون قدرا هم قشنگ نیست. قشنگ نیست که تلخی هاش هزار برابر عمیق تر از شادی هاشن. که اکثر شادی هاش به مرور کم رنگ تر میشن اماخیلی وقت ها بعضی زخم ها و دردها هستن که به همون قوت قبل باقی می مونن. می دونم که می دونی چی می گم.مهربون تر از این باش باهامون لطفا...مهربون تر... هر بار که به بعضی اتفاقات فکر میکنم، تو فکرم میاد که می تونستی جلوی خیلی اتفاقا رو بگیری و با این حال نگرفتی و با این حال نگرفتی...می دونی معجزه که فقط شفا دادن و ... نیست. اتفاق نیفتادن بعضی اتفاقاته. حضور بعضی افراد کنارمون خودش معجزه است. معجزه حضور.
دیروز دلمان گرفته بود و در این بین نمی دانم از کجا خدا دوست جان را فرستاد و خنده را بر لبانم نشاند.هیچ وقت دلم نخواسته این ضرب المثل دل به دل راه دارد را باور کنم. اکثر وقت هایی که خواسته ام این اتفاق بیفتد نیفتاده. به نظرم خیلی هم دل به دل راه ندارد...خلاصه که قرار شد سه نفری روزمان را با هم بگذرانیم. قرارمان در کتابخانه بود :) کتابهای دلبری گرفته ام که لحظه شماری می کنم برای خواندنشان اگر وقت کنم؟! نه این که خیلی کار دارم ها، نه...!به نظرم هر سه مان گرفته بودیم با وجود لو ندادن هایمان؛ باید بپذیریم که گاهی هم پیش می آید که نمی توانیم حال همدیگر را خوب کنیم...نه این که نخواهیم...شاید همیشه هم خواستن توانستن نیست! نمی دانم!خدا را شکر که همدیگر را داریم...بگذریم... بر لب جوی؟! نشسته گذر عمر دیدیم...
+ سمت چپ گوشه ی بالایی تصویر را با دقت نگاه کنید و ردش را بگیرید... به صورت اتفاقی این حرکت ثبت شده. سحری استعداد وافری در این کار دارد و ما را وا می دارد تا هنرمندیش را به تماشا بنشینیم و گذر عمر را سعی می کند هیجان انگیزناک کند! با رقص سنگ روی آب!
+ تغییر کردن خیلی خیلی سخت است.
+ دلم برای خودم می سوزد وقتی دلم برای خودم می سوزد...
++ سیمین بهبهانی
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم کجا من
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نبسته ام به کس دل، نبسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من...
هوای گریه با من...
+ از امروز هوا پاییزی تر شده. خنک تر و نم نم باران هم غافلگیرمان کرد. احساس می کنم که به خاطر این هوا، حال مسافرها خیلی خیلی خوب است. امیدوارم که بهشان خوش بگذرد...
+ به قول محمود وزیری؟! :)))) تا چه پیش آید زین پس...
تاکائو دانش آموزی است که عاشق طراحی کفش است. او برای این کار گوشه ی باغ دنجی را انتخاب می کند و در روزهای بارانی از مدرسه فرار کرده و به آن جا پناه می برد. در آن جا با زنی به نام یوکینو آشنا می شود و این دیدارها در روزهای بارانی تکرار می شود...
فضانوردانی برای زندگی به مریخ فرستاده می شوند؛ در این بین یکی از این فضانوردان متوجه می شود که باردار است؛ بچه به دنیا می آید... و حالا گاردنر 16 ساله است. او به صورت آنلاین با دختری (تالسا) در روی زمین ارتباط دارد و با هم حرف می زنند. پس از مدتی شرایطی فراهم می شود تا او پا به زمین بگذارد و او را ببیند...
دنیای موانا خیلی جذابه اونقدر که غرق طبیعت زیبایی که تو این انیمیشنه میشید.انیمیشن خوبیه.