شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۷ ب.ظ

نوای اسرار آمیز/ اریک امانوئل اشمیت


ابل زنورکو نویسنده ای معروف است که نوبل گرفته. او به تنهایی در جزیره ای زندگی می کند و سال هاست این انزوا ادامه دارد. شخصی به نام اریک لارسن خود را روزنامه نگار معرفی می کند و موفق به دیدار او می شود. آن دو درباره آخرین کتاب زنورکو به نام عشق ناگفته صحبت را شروع می کنند که شامل مکاتبات عاشقانه ی زن و مردی است که بعد از چند ماه زندگی عاشقانه در کنار هم، بنا به تصمیم مرد قرار می شود که رابطه شان را تنها به صورت مکاتبه ادامه دهند... لارسن از زنورکو درباره واقعی بودن شخصیت های این کتاب سوال می کند...
اریک امانوئل اشمیت خیلی بلده چه جوری بنویسه. جذاب می نویسه و به شدت قلم گیرایی داره. بعد از خرده جنایات زناشوهری این دومین کتابی بودکه ازش خوندم و نه تنها ذره ای از احساس خوبی روکه با اون کتاب در من ایجاد کرده بود از بین نبرد. بلکه مشتاق ترم کرد که کتاب های دیگه اش رو هم بخونم. فوق العاده بود. به هیچ وجه نمی تونید از یک صفحه ی این کتاب هم بگذرید اون قدر که جذابه. مکالمه ی دو مرد و اریک امانوئل اشمیت شما رو در این گفتگو شریک می کنه. گفتگویی درباره عشق و دلباختگی. به هیچ وجه نمی تونید داستان رو حدس بزنید و صفحه به صفحه اش شما رو غافلگیر می کنه گاهی این غافلگیری ها اونقدر شدیده که به شدت شوکه می شید.دوست دارم کتابهای دیگه اش رو هم بخونم. بخش های بسیار جذابی داره که می تونید بقیه اش رو تو خود کتاب بخونید :))))))))):

- مگه نبوغ نویسنده این نیست که جزییاتی رو خلق کنه که قابل خلق کردن نیست و به اونا رنگ واقعی بده؟ وقتی یک صفحه به نظر واقعی میاد به خاطر زندگی نیست. بلکه به خاطر نویسنده اشه. ادبیات که قرقره کردن زندگی نیست؛ خلق کردنشه، به وجود آوردنشه، ادبیات از زندگی فراتر می ره آقای لاردن.
- آخه از جون من چی می خواید؟
احساستونو
- می خواید بازم دروغ ببافید؟
دلم که می خواست.
از کجا بدونم راست می گید؟
از بی قوارگیش. دروغ ظرافت داره، هنرمنده، اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود، در حالی که حقیقت محدود می شه به چیزی که هست.
- داره دستگیرم میشه چی تو شما می لنگه.
اِ؟
ادبتون.
-... اون انقدر منو دوست داشت که باعث می شد من هم خودمو دوست داشته باشم...
- هیچ وقت بی رحمی رو که در پس یک نوازش نهفته است حس کردید؟ فکر می کنید که نوازش آدم ها رو به هم نزدیک می کنه؟ نه، آدم ها رو از هم جدا می کنه. نوازش کلافه میکنه، اعصاب خرد کنه؛ فاصله ای بین کف دست و پوست به وجود میاد، در پس هر نوازشی دردی هست، درد این که نمی شه واقعا به هم رسید. نوازش سوء تفاهمیه بین تنهایی که می خواد خودشو نزدیک کنه و تنهایی که می خواد بهش نزدیک شن...
- در عشق چیز یادگرفتنی وجود نداره.چرا؛ دیگری...
- عشق من؛ به روشنایی سپیده دم می نگریستم و به تو فکر می کردم. به خودم می گفتم چه بسا من و تو هر دو در این لحظه داریم به یک خورشید، روی یک زمین، در یک آن می نگریم و با این حال نمی توانستم خوشبخت باشم...- عشق دو طرفه یعنی چی؟ دو رویایی که اتفاقی با هم جور در میان. یک سوء تفاهم سعادتمند، البته یک سوء تفاهم دو طرفه... آیا نمی تونیم از پس رویاهامون با هم حرف بزنیم؟
۹۶/۰۵/۲۳
مهناز

نظرات  (۵)

وااهاااییی
چ خووب بود
حتما حتما میگیرمش
خیلی تیکه های خوبی گذاشتی
بححح بحححح
پاسخ:
چقدر خوب که خوشت اومده صالحه. اتفاقا برای تویی که از خوندن نمایشنامه چندان خوشت نمیاد. نمایشنامه های این نویسنده انتخاب های خوبی هستن. کاش اول خرده جنایات زناشوهری رو بخونی. فکر میکنم قبلا هم بهت گفتم.
عالی بود عالی...یک باره اومدم این متنو دیدم دلم رف
مخصوصا اینجاش ک میگه:
از کجا بدونم راست می گید؟
از بی قوارگیش. دروغ ظرافت داره، هنرمنده، اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود، در حالی که حقیقت محدود می شه به چیزی که هست.
پاسخ:
خوشحالم که دوستش داشتید. ولی ای کاش اسمو آدرستونم می نوشتید :(
سلام
واقعا دروغ اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود ؟!
از کجا معلوم؟ این باید رو کی تعیین کرده؟
خب معلومه، نویسنده!

درسته که صداقت بی قواره ست اما اون بی قوارگی و بی رنگیش می ارزه به هزاران رنگ و نیرنگ و نمایش زیبا ولی دروغین ...

گوش کن :
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می‌دانم هرگز مرا انتخاب نمیکند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه‌ای می‌دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد.... ملکه آینده چین می‌شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می‌کند: گل صداقت...
او گفت: همه دانه هایی که به شما دادم جوشانده شده و عقیم بودند و امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!



پاسخ:
سلام. خب گاهی وقتا آره. مهناز عزیز منظور نویسنده هم اینه که دروغ "به ظاهر" قشنگه؛ ظاهر قشنگی داره! در حالی که حقیقت غالبا تلخه. همون جوری که پایان داستان هم همینو بیان می کنه. گاهی ما با دروغ ها دل خوش می شیم. اگه کل کتاب رو بخونی می فهمی که چی می گم. نویسنده هم نمی خواد بگه که صداقت حتی با وجود بی قوارگیش و گاهی اوقات تلخی ای که به همراه داره بی ارزشه. فقط گفته از این که حرفام زیادی خوش آب و رنگ و گل و بلبل نیست باید متوجه بشی که دارم راستشو میگم. مثلا وقتی کسی از تو می پرسه خوبی؟ و میگی خوبم (در صورتی که خوب نیستی) اینم یه دروغه (که خیلی وقتا عادت کردیم که این دروغ رو به کار ببریم): اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود! در صورتی که حقیقت محدود میشه به چیزی که هست و گاهی اوقات تلخه: حال بدمون. امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم. زیاد سخت نگیر. مرسی که وقت گذاشتی و این همه برام نوشتی. داستان قشنگیه. شنیده بودمش. این دخترا هم فکرمیکردن که شکوفه دادن اون جوانه ها اون چیزی بوده که باید می بود برای همین به جای اینکه به درستی رو بیارنو حقیقت رو بپذیرن رفتن سراغ دروغ و ریا کاری بلکه دلشون خوش شه با اون دروغ های خوشآب و رنگ و با دروغ اون چیزی رو به دست بیارن که می خواستن اما این حقیقته که پیروز می شه حتی با وجود بی قوارگیش.
باید بزنم تو سایت پیدا کنم حتما میخونم!
چن وخته کتاب نخوندم
پاسخ:
کار خوبی می کنی.
پس نباید گفت "اون چیزی رو بیان می کنه که باید می بود"
بلکه باید گفت: دروغ اون چیزی رو بیان می کنه که ما دوست داشتیم می بود؛
مشکل در کلمۀ "باید" هست ...

خلاصه من دست از سر این نویسنده بر نمی دارم
پاسخ:
همینی که می گی "دروغ اون چیزی رو بیان می کنه که ما دوست داشتیم می بود"،همونه؛ فرقی نداره فقط اینجا این دوست داشتنه رو تو جمله نیاورده و الا این "دوست داشتنه" پشت این "باید"پنهونه. همین دوست داشتنه که باعث می شه از این کلمه استفاده کنیم. گاهی وقتا درسته از باید و نباید استفاده می کنیم همون جوری که شما؛ اما باید باور کنیم که خیلی وقتا این باید و نبایدها مطلق نیست. من بازم می گم خیلی سخت نگیر. داری زیادی سخت می گیری؛ باور کن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">