شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

+ امروز خیلی اتفاقی پستی راجع به یه فیلم ترسناک تو وبی خوندم. برام خیلی آشنا بود. حس کردم همون فیلمیه که سال ها پیش دیدم و مدت ها حس ترس و وحشتش همرام بود حتی الان هم تقریبا اکثر جزئیاتش و اتفاقاتی که توش افتاد، یادمه! فکر می کنم فیلم های ترسناک قدرت بیشتری دارن که تا مدت ها متاثرت کنن!

فیلمی که دیدم  the descent: part 2 بود و با اینکه قسمت اول هم داره اما خودش به خودی خود هم اثر مسقلیه! اون موقع اسمش رو نمی دونستم.

+ مربای شیرین رو هم دیدم؛ فیلم بر اساس داستانی از هوشنگ مرادی کرمانیه. ساخت سال هشتاده. اگه یه کم کوتاهش می کردن به نظرم بهتر می شد! 

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۳
مهناز

وقتی یه درد شروع به جولان دادن می کنه، دردای دیگه هم فرصت رو مناسب می بینند و هر کاری می کنن تا خودشون رو نشون بدن!

۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۵
مهناز

 چند ساعت به عید مانده، راضیه دلش از آن ماهی تپلی هایی می خواهد که بیرون می فروشند و گوشش به حرفهای مادر که اصرار می کند آن ماهی ها هم از همین ماهی های داخل حوض هست، بدهکار نیست!!!

فیلم قشنگی بود و بازی ها مثل همه این فیلمایی که این چند روزه دیدم عالی. فقط همینو بگم که این فیلم کلی جایزه برده ؛ این دختر کوچولو هم به خاطر این فیلم، جایزه بهترین بازیگر کودک جشنواره فجرو برده و چقدر هم بازیش معرکه بود. اون بغضاش و اون چپ چپ نگاه کردناش دل ما را برد.

یادمه بچگی دیده بودمش ولی فقط بعضی سکانسا یادم بود. فقط اون سکانس مار و ... بسیار چندشناک بود و ما سعی کردیم از پشت پرده‌ی مژه ها آن قسمت را بگذرانیم. آخ از سکانس پایانی فیلم!

+ با تشکر از مارچلّو بابت معرفی این فیلم :)

۳ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۵
مهناز

بابا: هر وقت بلند شدین اینو بذارید سرجاش. 

عجله دارد؛ خداحافظی می کند و می رود.

من: چشم.

ننه: بلند شو اونو بذار سرجاش.

می دانیم که دوباره این حرف قرار است تکرار شود...

من: چشم هر وقت بلند شدم.

دو دقیقه بعد ننه دوباره همان حرف را تکرار می کند.

و من دوباره می گویم که چند دقیقه دیگر می خواهم کاری بکنم و تاکید می کنم که آن را هم می گذارم سرجایش.

دوباره دو دقیقه بعد: بلند شین اونو بذارین سر جاش!

و این دو دقیقه ها تکرار می شوند، تکرار می شوند، تکرار می شوند....

سرانجام بلند شده در حالی که خشم‌آگین آن کار را انجام می دهیم، دندان روی دندان می ساییم.  ننه آهی کشیده و خوشحال از کاری که انجام شده و اندکی دلخور به نقطه نامعلومی خیره می شود...

بابت خشم عذاب وجدان می گیریم اما فایده ای ندارد.

چند ساعت بعد... غذای ننه را می آوریم؛ می نشینیم. صدای ننه بلند می شود. آن نمکدان را هم بیاور!

بلند می شویم در حالی که غرغر می کنیم نمک برایتان ضرر دارد و غذا به اندازه کافی نمک دارد و این صحبت ها، نمکدان را می آوریم. می نشینیم. مثل ننه چند بار چند بار تاکید می کنیم که کم بریزد!

نصف نمکدان خالی می شود :/

هیچکدام حرف هم دیگر را نمی پذیریم یا متوجه نمی شویم! 

چند ساعت دیگر ننه از سردرد گلایه می کند...

می گوییم به خاطر آن همه نمکی است که خورده..

قبول می کند

اما می دانیم که  فردا باز روز از نو و روزی از نو است!

.

صدای ننه دوباره بلند می شود: 

چقدر به اذان مانده...

یک ساعت...

پنج دقیقه بعد: چقدر به اذان مانده؟!

پنجاه و پنج دقیقه... پنج دقیقه کمتر از یک ساعت...

ننه: چقدر زمان دیر می گذره!

می دانیم که حرفمان را باور نکرده. در همین هنگام گلی رد می شود!

ننه چند ساعت به اذان مانده!

گلی: پنجاه و پنج دقیقه.

ننه پوکرفیس‌وار نگاه می کند.

پنج دقیقه بعد دوباره صدای ننه بلند می شود:

چند دقیقه...

:)))))

 

+ بچه ها نمی دونم چرا حس می کنم ویرایشگر بیانم یه تغییراتی کرده! یعنی بیان تغییراتو شروع کرده یا من تو هپروتم یا قبلا تو هپروت بودم! :/

۴ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۱
مهناز

                       

کارگردان: کامبوزیا پرتوی

اوایل جنگه؛ عراقیا حمله می کنند و یکی از شهرک های ایرانی مرزنشین رو اشغال می کنن. بسیاری می تونن از شهر خارج بشن و بسیاری هم کشته می شن. حالا علاوه بر تعداد اندکی که دارن دفاع می کنن یه دختر 8،9 ساله هم تو شهر باقی مونده و همینطور که در شهر سرگردونه، یه بچه شیرخواره رو پیدا می کنه و ...

یک روایت متفاوت از شروع جنگ تحمیلی. بسیار بسیار فیلم جذابیه و روایت جذابی هم داره. نکته دیگه اینکه بازیگرای کوچولوش خیلی خوبن و لهجشون هم خیلی دلنشینه.

بیاید جنگ رو از زاویه این روایت هم نگاه بکنید. هووم؟! فیلم خیلی خوبیه ها! از من گفتن. اسم خیلی خوبی هم براش انتخاب شده! به نظرم واقعا زیرکانه است.

هر چند یه اشکالاتی تو فیلمنامه اش هست مثلا سکانس آغازین که حذف هم بشه اتفاق خاصی نمیفته؛ اصلا معلوم نیست که برای چی فیلم با این سکانس شروع می شه! فقط نکته جالب توجه این سکانس اینه که با دف و ساز و آواز یه تابوت رو می برن قبرستون! و یا سکانس تقریبا پایانی و اینکه صداهای بلندشونو هیشکی نمی شنوه جز خودشون :دی

۱۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۵
مهناز

             

نویسنده: محمدعلی طالبی و هوشنگ مرادی کرمانی  کارگردان: محمد علی طالبی

داستان از این قراره که مادر یکی از بچه ها ساعتی رو که یادگارِ شوهرشه به معلم میده تا اونو به عنوان جایزه توی کلاس به پسرش بده و این شروع ماجراست.

+ می گم قدیما یعنی مدرسه یه ذره پول نداشته به عنوان جایزه دو تا مداد بگیره؟! بعد والدین بچه ها رو صدا می زدن می گفتن برا تشویق بچه هاتون جایزه بگیرید بدیم بهشون؟! :/

+ اینم یادمه بچگی ها دیده بودیم. فیلم قشنگی بود ولی من همچنان کیسه برنجو بیشتر دوست دارم. خلاصه اینکه اگه چکمه و کیسه برنجو دوست داشتید، ببینیدش.

۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۴
مهناز

کیسه برنج حتی از چکمه هم می تواند جذاب تر باشد با سکانس هایی واقعا به یاد ماندنی. دارم جلوی خودم را می گیرم که عکس جالب توجهی به این پست سنجاق نکنم که حکم اسپویل را داشته باشد ؛)  انقدر که این فسقلی های بامزه به جای نقش بازی کردن، توی فیلم زندگی می کنند، آدم لذت می برد.

داستان فیلم هم از این قرار است که پیرزنی به نام معصومه خانم در حالی که نای چندانی هم برای راه رفتن ندارد، تصمیم می گیرد خودش برای تهیه برنج کوپنی راهی شود و در راه دخترکوچولوی همسایه (جیران) با اجازه مادرش با او همراه می شود... 

بسیار فیلم خوبیه. دیروز انقدر سر این شیطونی بچه ها خندیدیم که اشک و لبخند قاطی کردیم. فیلمی که بعد از گذشت بیست و اندی سال هنوز هم تر و تازه است. روایت قصه انقدر خوبه که شیفته اش می شید.

همه این ها را گفتم برای اینکه از دستش ندهید. به شدت پیشنهاد می شود.

+ کارگردان این فیلم هم محمدعلی طالبیه و فیلمنامه این فیلم رو هم با هوشنگ مرادی کرمانی نوشتن. چقدر خوش فکر بودن هر دو. اونجوری که من متوجه شدم تو اون دوره محمد علی طالبی با آقای هوشنگ مرادی کرمانی برای تبدیل تعدادی از قصه هاشون به فیلم همکاری می کردن. کاش ادامه می یافت :(

+ ممنون از کسی که تو وبلاگ آرنور اسم این دو فیلم رو برد.

۵ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۴
مهناز

زیرنویس خرچنگ قورباغه: اگه شما هم مثل من تا حالا با این مشکل مواجه شدید و رفتید دنبال یه زیرنویس دیگه که هیچی اما اگه فقط همین یه زیرنویس بود باید مشکل رو حل بکنید که سه تا راه داره و اگه این با این سه راه درست نشد، مشکل یه چیز دیگه است احتمالا.

و اما اون سه راه:

1- دائمی

Start  control panel region administrative change sistem localpersian restart

2- در نرم افزار km player:

F2 subtitel processing font style charest arabic

3- باز کردن زیرنویس با notepad:

unicodeیا File save as encoding utf-8

 

Rotten tomatoes: سایت گوجه فرنگی گندیده :)) یه سایت معتبر سینمایی مثل imdb هست اما نمی دونم چرا این یکی ف.ی.ل شده! خلاصه اینکه تو این سایت نقدهای معتبر منتقدان بزرگ و کوچیک درباره فیلم های سینمایی قرار داده می شه و امتیاز فیلم ها از 100 هست. اگه فیلمی زیر 60 امتیاز بیاره یه گوجه فرنگی گندیده محسوب می شه اما بالای 60 گوجه فرنگی رسیده است و جایزه فیلم برتر هم گوجه فرنگی طلائیه :دی و علاوه بر اون می تونید نظرات منتقدان معروف رو به تفکیک از نظرات بقیه ببینید. خلاصه و عوامل فیلم هم که هست و تا اونجایی که متوجه شدم نظرات مخاطبان هم جداگانه از  100 محاسبه شده و ....

۲ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۰
مهناز

                  

به یاد ایام قدیم چکمه را دانلود کردیم و به تماشایش نشستیم. فکر نمی کردم که این فیلم یک اثر اقتباسی از داستانی از هوشنگ مرادی کرمانی باشد!

خیلی از سکانس ها و حتی آخر داستان یادم نبود اما می دانستم در بچگی تماشایش کرده ایم و می دانم احتمالا خیلی از دهه شصتی ها و  هفتادی ها دیدنش ولی اگر جزو آن کسانی هستید که هنوز ندیدیدش، حتما در اولین فرصت بشینید پای این فیلم زیبا.

+ داستانش هم درباره دختربچه ایه که با مادرش زندگی می کنه و مادر تو یه تولیدی کار می کنه و گاهی مجبوره بچه رو هم همراه خودش ببره. یه روز برای سمانه یه چکمه می خره و سمانه با اصرار، همون لحظه چکمه رو پاش می کنه اما تو راه برگشت به خونه یه لنگه چکمه میفته داخل اتوبوس و جا می مونه...

+ کارگردانش محمدعلی طالبیه و یه نکته ای که تو فیلم های این دوره هست بازی بسیار دلپذیر و در عین حال باورپذیر بچه های اون دوره است؛ چیزی که الان خیلی کم دیده می شه.

+ خیلی لذت بخش بود. چند تا معرفی این طوری دارم :))

۷ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۶
مهناز

می دانید گاهی می خواهم بنویسم اما نمی دانم از چه! و چطور!

شاید مثلا می توانستم از همسایه ای که عروسی داشتند و درست همان روزها همسایه روبرویشان عزادار شد، بنویسم!

از رفتارهای ناشایست این چند به ظاهر فامیلی که داریم و معلوم نیست چشان شده؟!

از مرد و زن مهربانی که امروز از پیرمرد دست فروش یک بسته دستمال کاغذی گرفتند و پیرمرد چند باری که پشت سرشان صدایشان کرد و گفت پول زیاد داده اند ،گفتند می دانیم... و پیرمردی که در نهایت خستگی پر از لبخند شد...

یا از مهربانی راننده تاکسی منصفی که کرایه مسیر را کم تر از آن چه که باید، حساب کرد... حس کردم باید چیزی بگویم اما گفت درست حساب کرده.

 از اولین باری که گیاهی کاشتم و ذوق کردم! اما حتی اسم این گیاه را هم نمی دانم. چون غنچه اش باز نمی شود. اسمش را گذاشته ام غنچه :دی

از اولین تابلوهای روبان دوزی و گلدوزی ای که درست کردم و دادم قابش گرفتند و یکیش آنقدر قابش بزرگ شده که جای خالی پارچه توی ذوق می زند! من بی تجربه بودم؛ آقای تابلو فروش دیگر چرا!

یا از لکه های کفشی که پاک نشد و حوصله انتخاب راه حل آخر را ندارم.

یا نه از چهار کتابی که امروز از کتابخانه گرفتم! 

و یا از هوای داغ این دو روز...

یا از دلتنگی همگیمان برای جانکمان که در شهر دیگری است!

یا از شهری که با مسافرها رنگارنگ شده

یا از دوستانی که مدت هاست نیستند!

یا از شاهنامه ای که دلش برایم تنگ شده و فردوسیِ جانی که با اخم نگاهم می کند و من همچنان نمی دانم چرا مدت هاست که نرفته ام سراغش!

یا از باغچه ای که هنوز هم داریم درباره محصولش به حدس زدنمان ادامه می دهیم.

یا از پسرک بامزه ای که درست مثل یک شخصیت انیمیشنی جلویم ظاهر شد و با لبخندی شیرین گفت سلام :) و دوستهایش نیز دورم جمع شدند!

یا... یا... یا... 

شاید بهتر است بنویسم زندگی در جریان است با تمام سختی ها، دلتنگی ها، بغض ها، مهربانی ها،شادی ها و لبخندهایش.

غنچه

۸ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۳۲
مهناز

                

داستان درباره دختری باهوش به نام نومبکو است که در محله های زاغه نشین آفریقای جنوبی به دنیا آمده. پدر ندارد و مادرش نیز یک معتاد به تینر و الکل است. او از همان کودکی (پنج سالگی) در یک موسسه تخلیه چاه فاضلاب کار می کند! و سرانجام هم رئیس آنجا می شود؛ در ادامه پایش به یک موسسه تولید بمب و سلاح هسته ای می رسد! و در حالی که در آرزوی یک زندگی معمولی است، یک بمب اتم پایش را دقیقا وسط زندگی او می گذارد...

قطعا به هیچ وجه به پای پیرمرد صدساله نمی رسه! ولی خب اگه سبک یوناسون رو دوست داشتید، این کتاب رو هم می پسندید ولی این دومی شاید نصف جذابیت اولی رو داشته باشه؛ خلاصه اینکه داستان و طنزش خوب بود و کم هم حرص نخواهید خورد :دی

+ اسپویل؟!: دلم می خواست این هولگر یک و سلستین رو تیکه تیکه بکنم! یعنی انقدر رو اعصابم بودن. بخصوص موقع پیچوندن ماشین و ارائه تو دانشگاه به جای هولگر دویی که وجود نداشت :/ همین نومبکو و هولگر دو هم گاهی روی اعصاب بودن. پدر هولگرها که دیگه نگو! علاوه بر تیکه تیکه کردن باید تیکه هاشو مینداختن جلوی حیوونا!

+ دو تا ترجمه دیگه هم داره! من اگه دست خودم بود و می تونستم انتخاب بکنم حتما از بین این سه ترجمه، ترجمه حسین تهرانی رو می خوندم.

این ترجمه گویا از روی نسخه انگلیسی بوده اون یکی از روی نسخه آلمانی و مال حسین تهرانی از روی نسخه اصلی!

+ نکته دیگه اینکه احتمال داره کتاب تا حدی هم سانسور شده باشه! حس می کردم ترجمه بعضی قسمت ها سربسته است! یه جمله از ترجمه دیگه رو با این مقایسه کردم و حس کردم این بامزه تر بود ولی سربسته تر :/ البته می دونم یه جمله برای فهمیدن تفاوت ترجمه ها کافی نیست!

+ و اینکه "دختر بی سوادی که حساب و کتاب سرش می شد" به نظرم اسم مرتبط تریه! همون طوری که اسم اصلی کتاب هم بوده!

+الان متوجه شدم که یوناسون یه کتاب دیگه هم داره که تو ایران چاپ شده ^_^

۶ نظر ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۳۹
مهناز

یک اثر اقتباسی خوب به کارگردانی استیون اسپیلبرگ.

غول بزرگ بسیار بسیار مهربان را ببینید اگر دنیاهای خیالی و فانتزی را دوست دارید.

چهره ی غول بزرگ مهربان یک چیزی دارد؛ یک چیزی که نمی توانم توصیفش کنم؛ شاید هاله ای از مهربانی دور چهره اش را فرا گرفته؛ نمی دانم ولی برای دیدن حالات چهره اش هم که شده ببینیدش اگر تا به حال تماشایش نکرده اید!

+ فیلم، داستان دخترکی است یتیم به نام سوفی که با تنها غول بزرگی که مهربان است، آشنا می شود...

+ از نثر خودمانیمان در این پست دور شدیم؛ نمی دانیم مشکل از این سردرد لعنتی است که چسبیده بین دو ابرویمان یا اینکه نثر کسی در روح و روانمان تاثیر گذاشته!

۹ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۳۷
مهناز

داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) فقط کم رویی باشه؛ عزمم رو جزم کردم و  چند تا سوالی که به واسطه خوندن یه کتاب برام پیش اومده بود، آماده کردم و رفتم دفتر مدیر گروه معارف!

+ :)

+ دلم تنگ شد!

۶ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۳
مهناز

Sing: خیلی شیرین بود. کوالایی که نزدیکه سالن نمایشش رو از دست بده. ترتیب یک مسابقه آواز خوانی رو می ده اما همه چیز اون جور که اون انتظارش رو داره پیش نمیره. من عاشق اون سکانسیم که خانوم خوکه می ره فروشگاه :) و یکی از سکانس های مورد علاقه دیگه ام اون کاریه که کوالا انجام می ده و دوستِ گوسفندش بهش کمک می کنه :)

Monster Family: جالب بود. درباره یه خونواده چهار نفره که با هم ارتباط خوبی ندارن! یه جور طلاق عاطفی بین اعضای خونواده اتفاق افتاده بود. پدر خانواده خیلی بی تربیت تشریف داشتن :/

Ralph Breaks the Internet: خوب و بامزه بود. به خصوص با دنیایی که از اینترنت تصویرسازی کرده بود و اون سکانس پرنسس های دیزنی. دلمان رفت که! قسمت اول هم داره اگه خواستین ببینین.

My Life as a Zucchini: حدودا یک ساعته! دیدن دوبله اش احتمالا برای بچه ها مشکلی نداشته باشه اگه دیالوگها رو سانسور کرده باشن.  هر چند مال من دو زبانه بود و چند دقیقه اولشو به دوبله دیدم و  به نظرم نود درصد احساساتی که با حرف زدن منتقل می شه از بین رفته بود! ولی زبان اصلیش برای بچه ها مناسب نیست هم تا حدی به خاطر موضوعی که داره و هم به علت دیالوگ هایی که رد و بدل می شه! داستان راجع به پسر بچه ایه که به یه مرکز مراقبت از کودکان بی سرپرست و بدسرپرست منتقل می شه و خب اونجا ما با بچه ها و داستان ناراحت کننده هر کدوم آشنا می شیم. خیلی خوب و پرمحتوا بود و به نظرم مخاطبش هم بزرگسالانند. فکر کنم ساخت فرانسه است. 

Igor: بسیار کسالت بار... ایگورها گوژپشت هایی هستند که به جادوگرها خدمت می کنند اما یکی از این ایگورها تصمیم داره خودش دست به اختراع وحشت آوری بزنه...

Snowtime: سرگرم کننده. شاید بشه گفت تا حدی در نکوهش جنگ. دوستش داشتم. 

Stolen princess Ruslan and Ludmila: داستان تکراری شاهزاده خانومی که باید از بین خواستگارهاش یکی رو انتخاب بکنه اما اون به فکر ازدواج نیست و رویاهای دیگه ای داره. تقریبا خوب بود!

Coco: بسیار چشم نواز، احساسی و تاثیرگذار... اون سکانسِِ نزدیک به پایان اشکمو درآورد... برنده اسکار. چند تا نقد خوندم که کلی این انیمیشن رو کوبیدن و به پیکسار و خیلی از انیمیشن های دیگه اش هم رحم نکردن! حالا درسته با اعتقادات ما مغایره ولی قرار هم نیست ملت مطابق اعتقادات ما فیلم بسازن که! چه انتظارایی داریم ما! می تونیم نبینیم. (دنیایی که پس از مرگ نشون میده دنیائیه که اعمال خوب و بد در جایگاه کسی تاثیری نگذاشته!)

The Secret Life of Pets: بامزه بود. به خصوص اون سکانس پایانی که صاحبای حیوونا رو هم نشون میده :) هر چند به عنوان یه انیمیشن سرگرم کننده می تونست بهتر هم باشه!  

Animal Crackers: داستان ترجمه‌ی زیرنویسِ این انیمیشن، شده داستان مترجم هایی که تا یک کتاب معروف می شه میفتن به جونش و می شه چندین ترجمه رو ازش توی بازار پیدا کرد و اونوقت آثار بسیاری هستن که کسی قدم تو راه کشف و ترجمه کردنشون نمیذاره! این انیمیشن هم زیرنویس فارسی نداره در حالی که برای انیمیشن های معروف و حتی سطح پایین، کلی زیرنویس موجوده :/ این انیمیشن ایده خیلی جالبی داره، مردی یک سیرک به ارث می بره که داستان جالبی پشتشه. صاحبان اون سیرک یک جعبه کوچیک پر از بیسکویت باغ وحشی دارن که با خوردن هر کدوم، می شه به شکل همون موجود دراومد :) فقط یه زیرنویس هندی پیدا کردم که با کمک گوگل به فارسی برش گردوندم تا اندکی متوجه بشم چی به چیه! 

دو تا انیمیشن زیبای خفته و دیو و دلبر رو هم دان کردم چون در ایام قدیم این دو تا رو یادم نیست خیلی دقیق دیده باشم. دوست داشتم یه بار ببینمشون.

و اما انیمیشنی که در یک نگاه روانه سطل زباله کردمش، انیمیشن بادام زمینی ها بود! نمی دونم از چه جهت دانلودش کرده بودم :/// حس می کنم کاملا مناسب کودکان بود :/

      

         تصویری از انیمیشن "زندگی من به عنوان یک کدو سبز"

۹ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۶
مهناز

 کفش مجلسی ای که حدودا یکسال پیش خریدم و یکبار هم ازش استفاده کردم و سرراست رفته بود تو کارتونش الان داغون شده! رنگش کرمی، شیریه و تا حدی به سفید می زنه و جنسش هم از یه نوع پارچه است که دقیقا نمی دونم چه نوعه. حالا مشکلش چیه اینکه روش دونه های سیاه و بیشتر مایل به طوسی ظاهر شده ( شاید شبیه دونه های کپک روی نون!) و از یه طرف هم بعضی قسمتاش که بیشتر سمت پاشنشه خطوط قهوه ای پررنگی ظاهر شده که حدس می زنم پاشنه اش میخ ها و برش های آهنیی داشته که زنگ زده!

چند باری با چند شوینده شستمش و حتی از خمیردندون و جوش شیرین هم استفاده کردم ولی انگار نه انگار! هیچ تغییری نکرد. اگه تمیز نشه دیگه با این شکل قابل استفاده نیست و تنها فکری که به ذهنم می رسه رنگ کردنش با رنگ مشکیه که باز اونم نمی دونم باید چیکار بکنم. البته این آخرین راه حله چون بیشتر دوست دارم به همون رنگ اولش بدون لک برگرده.

راه حلی به فکرتون می رسه؟! تجربه ای داشتید؟

۱۳ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۵۲
مهناز

Garden party: فقط پایانش.

Piper: شیرین و دوست داشتنی.

Horror: مناسب بچه ها نیست؛ در اصل برا بزرگترهاست! بچه ببینه از ترس زهر ترک می شه! این به این معنی نیست که من زهر ترک نشدم!

ventana: بی سرو ته :/

Zero: دوستش نداشتم چندان! به خاطر روایت خسته کننده اش.

Ascension: در عین بامزگی متفاوت و حرص درآرش، قابل تامل.

The necktie: کسل کننده! ولی پایانشو دوست داشتم.

Threads: نمایش رشته پیوند بین مادر و فرزند.

Johnny express: بامزه بود. دلمان برای آن موجودات ریز فضایی کباب شد!

Weekends: طولانی و کشدار. درباره یک بچه طلاق.

Wanderers: داستانش تو فضا اتفاق میفته و چون حوصله دانلود زیرنویس نداشتم اصلا نفهمیدم چی به چیه و تا آخر هم ندیدمش! تنبلم نمی دونم کیه؟! ؛)

Link: شاید درباره عدم وابستگی و داشتن استقلال. ایده اش خوب بود ولی کشداااااااااااار و بالطبع خسته کننده!

Bear story: اینکه روایتش با اون دستگاه بود، جالبش کرده بود. برنده جایزه اسکار.

Alarm: خواب آلوها؛ اونایی که صبح می خواین زود بیدار شن، این داستان مال شماست! جالب بود خیلی. کره ایه.

Dodoba: دیالوگ دار بود؛ زیرنویس نداشتم و دوستش هم نداشتم! درباره قضاوت.

Surviving Sid: چون زیرنویسم نداشتم لذت نبردم! ولی سید همیشه شخصیت انیمیشنی دوست داشتنی ای بوده و هست.

French roast: بد نبود. بخشندگیش منو کشت.

Alma: :/ یه جور جادوی ترسناک! آلما به ترکی یعنی سیب :)

Geist: خیلی خوشم نیومد! البته ترسو خوب القا می کرد.

Ian: بسیار غم انگیز به خصوص اینکه از روی یک داستان واقعی ساخته شده :(

Fishwitch: حسته کننده!

soar: معمولی.

underneath: درباره انسانیت فراموش شده! جالب توجه بود.

Geris game: یه پیرمرد با خودش شطرنج بازی می کنه! چقدر در حق انرژیش جفا می کرد :/ ولی آدم دلش می خواست بغلش کنه.

Zirve: ساخت ترکیه. خوب بود ولی همیشه با خودم گفتم چرا آدمی باید خودشو انقدر تو خطر بندازه و از کوه خطرناکِ برفی بگذره و به قله برسه و اون وقت که چی بشه؟! 

memo: نمایشی کوتاه از زاویه دید یک شخص مبتلا به آلزایمر. تا حدی جالب بود. دیالوگم داشت ولی ساده بودند و زیرنویس هم می شد.

afternoon class: تجربه کلاس های بعداز ظهری رو دارید دیگه؟! قشنگ موقع خوابه نه درس :) بانمک بود. ساخت یه کره ای.

sweet cocoon: تا حدی بامزه بود با یک پایان شوکه کننده!

fresh guacamole: دستور پخت یه سس مکزیکی به شکلی غریب :/

Destiny:دژاوو؛ داستان مردی که زمان به شکل وسواس گونه ای براش اهمیت داره و این مساله، زندگیش رو تحت تاثیر قرار میده.

El empleo: تخیل و تصویرسازی و روایت بی نظیر و تکی داشت. حتما حتما ببینیدش! شگفت زده ام کرد. بیشتر از صد تا جایزه برده!

mr indifferent: بی تفاوت نباشیم. عااااااااااااالی. حتما ببینیدش. بی تفاوت نباشید به این پیشنهاد *_^

۶ نظر ۳۰ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۳
مهناز

داستان در درباری در ایتالیا اتفاق می افتد و ما یادداشت های روزانه کوتوله ای به نام پیکولو را که در این دربار به پادشاه خدمت می کند، می خوانیم. انگار کن دفتر خاطرات کوتوله ای خبیث به دستت افتاده باشد :) کوتوله ای که نقش تا حد پررنگی در حوادث دربار ایفا می کند.

کوتوله همانگونه که در پیشگفتار کتاب آمده تجسم خباثت است. او از عشق، شادی و خنده بیزار است و آن ها را درک نمی کند و در مقابل به جنگ علاقه دارد؛ جنگی که مبتنی بر حمله باشد و نه دفاع و بنا به گفته ی خودش، تشنه ی خون است؛ کوتوله از انسان ها متنفر است و خود را از تبار آن ها نمی داند با این حال از کوتوله های دیگر نیز تنفر دارد.

کتاب جالبی بود. شخصیت کوتوله از اون شخصیت هائیه که فکر نکنم فراموشم بشه با اون ارباب ناجوانمردش!

______________________________________________________________________

+ انسان به چاپلوسی نیازمند است چون بدون آن حتی در نظر خود نیز چیزی که قرار است باشد، نمی شود. هم در گذشته و هم در حال حاضر چیزهای زیبا و مقدس بسیاری بوده اند و هستند که اگر مورد مدح و ستایش قرار نمی گرفتند هرگز مقدس و زیبا نمی شدند. بیش از هر چیز عشق را می ستایند و درست هم همین است؛ چون هیچ چیز به اندازه عشق نیازمند تبدیل شدن به چیزی غیر از واقعیت خود نیست. در این مواقع سینه بانوان درباری با حالتی غمگین و با آه و حسرت بالا و پایین می رود و نگاه مردان حالتی رویایی به خود می گیرد و به دوردست ها خیره می ماند چرا که همه خوب می دانند اصل موضوع از چه قرار است.

+ اگر از کسی متنفر نباشیم او را به سختی درک می کنیم. در چنین مواقعی انسان گویی بی سلاح است و وسیله ای برای نفوذ ندارد.

+ عشق حقیقتا چیزی است که انسان درباره اش چیز زیادی نمی داند.

+ عشق و مرگ موضوعات مورد علاقه ی این مردم بوده و آن ها گریه کردن به خاطر آن را دوست دارند؛ به خصوص اگر عشق و مرگ در هم آمیخته و همراه شده باشند.

+دروغ بسیار شاعرانه تر و دست نیافتنی تر از حقیقت است و به همین دلیل ترجیح داده می شود.

+ آدم ها دوست دارند خود را در آینه های مکدر تماشا کنند.

+ ایشون همون نویسنده سوئدی هستن که صحبتشو می کردم ؛)

۲ نظر ۲۹ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۱
مهناز

دارم تایپ می کنم صدای بچه ها داره از تو کوچه میاد؛ هنوز مشغول بازیند و نرفتن خونه هاشون! ساعت 9 و 28 دقیقه به وقت محله ی ما!

امروز یکی از همسایه ها نمی دونم چطوری یه گربه رو با ماشین زیر گرفته بود و جسدش رو زمین مونده بود. دو تا آقای همسایه، یه گوشه از فضای باز محوطه روبرویی رو کندن و دفنش کردن و اون قسمتی که جسد گربه بینوا بود رو شستن! ناراحت شدیم برای حیوون بیچاره! ننه می گه جون هر موجودی برای خودش عزیزه. جون، جونه! و حیوونا هم درد رو حس می کنن! 

صدای بچه ها کمتر شده؛ گویا یه عده ایشون رفتن. ساعت 9 و 35 دقیقه به وقت محله ی ما!

منی که از بادمجون خوشم نمی اومد الان احساس می کنم دوستش دارم. مامان بادمجون سرخ کرده و ناخنک زدن یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست.

فروشنده میانسالی که اون روز رفتیم  وسایل کوچیک و ریزه میزمون رو بخریم وقتی دید گلی به خاطر گرمی داخل مغازه اش رفت بیرون صداش کرد و کولرو به خاطر ما روشن کرد. مهربونی کاری نداره.

انیمیشن های زیادی دیدم که ازشون خواهم نوشت. 

تلویزیون چیزی نداره. سریال بوی باران تا حد زیادی روی اعصابمه! خیلی بی حسه! صداگذاری چند قسمت ابتداییش افتضاح بود! و بهار! کاووسی همونیه که می گه دیجیتالم کجا بود ؛) چند شب پیش اون قسمتش رو دیدم. هیشکی نمی تونه کاووسی باشه ؛)

فکر کنم صدای گریه یکی از بچه ها داره میاد.

کتاب نویسنده سوئدی رو به اتمامه.

مدت امانت کتابارو اینترنتی تمدید کردم و یه نگاهی هم به جریمه ام انداختم؛ نصف اون چیزی بود که اون دفعه کارمنده نشونم داد!

بعد از چندی بالاخره یه شال صورتی و یه شال زرد گرفتم! یه زرد ِ بسیار دلچسبیه!

سحری می گفت بس که تو دسترس نیستی آدم نمی تونه باهات تماس بگیره و همو ببینیم؛ می گه برای دیدار تو و قهوه ای باید از قبل هماهنگ کرد؛ کله گنده شدین! جدا دلم نمی خواد ث رو ببینم!

کله گنده!کلمه بامزه ایه.

به قهوه ای پیامک دادم هنوز جوابی ازش نیومده! باتریمم خالی کرد! دیگه بدون شک می شه گفت داغون شده!

از عجایب روزگاره که یازده ستاره همزمان دارن می درخشند. می خواین من یه مدتِ دیگه هم نباشم؟! ؛)

نمی دونم این چه غمیه که از چند دقیقه قبل به دلم نشسته و سنگینیش رو حس می کنم. مغزم داره هشدار می ده که جدیش نگیرم! چون دلیل خاصی براش پیدا نمی کنم. برای عزیزانم دعا کردم!

صدای بچه ها دیگه نمیاد. ساعت 9 و 45 دقیقه به وقت محله ی ما.

۸ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۴
مهناز

متوجه شدم ننه وقتی می خواد چیزی رو به خوبی و زیبایی توصیف بکنه، می گه "نازنین" 

و اون یکی ننه هم وقتی عصبانی می شه می گه موسَلمان (= مسلمان)؛ آدم دوست داره عصبانیش بکنه :) 

۱ نظر ۲۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۴۴
مهناز

bao 2018: بسیار شیرین، عمیق و تاثیرگذار.سندروم آشیانه خالی. برنده اسکار.

Lotería de Navidad 2015: قشنگ و احساسی. کارما و ارتباط.

the story of a fox and a mouse 2015: کیف کردم.

Father and Daughter 2000 : عمیقا آدمو متاثر می کنه :( موسیقی متن خوبی داشت. برنده اسکار.

the conrse of nature 2016؟: برای آموزش بچه ها خوبه.

The Blue Umbrella 2013: یک داستان عاشقانه؛ اصلا حس نمی کردم انیمیشنه :) بارش بارون خیلی طبیعی بود و لذت بخش. برنده اسکار.

spellbound 2011: حسادت و نفرت.

the controller: لذت همراهی کودکان در بازی های ویدیویی.

LOU 2017: بسیار بانمک و خیلی خیلی خوب بود. برنده اسکار.

snack attack 2012: خیلی خوشمزه و دلنشین بود.درباره قضاوت با اون پیرزن تپلوی چلوندنیش :) چندین جایزه برده.

Sanjays Super Team 2015: بر اساس یک داستان واقعی؛ تقابل خدایان هندو و سوپرمن و... شروع و پایانش خیلی خوب بود.

rubato 2015: معمولی بود! دقیقا هم نفهمیدم چه پیامی داشت! انعطاف؟!

Dust Buddies 2016: درباره رفاقت؛ بامزه و با یک پایان اغراق آمیز.

a joy story joy and heron 2018: داستانی شاد و جالبِ توجه از بخشش و مهربانی.

Day Night 2010: شب و روز و تفاوت های هر کدوم!

dear alice 2017:  پروژه فارغ التحصیلی یه دانشجو! معمولی تر از بقیه بود.

head ovel heels 2012: پاتما پرنسس وارونه رو یادتونه که معرفیش کردم. اینم داستانش مثل اونه ولی خلاصه تر. خیلی خاص و پر احساس و دوست داشتنی بود با اون آدمک های خمیریش و اون پایانِ زیبا. زندگی یه زوج با تمام تفاوتهاشون و مساله طلاق عاطفی؛ یک اثر دانشجوئیه که کلی جایزه برده و نامزد اسکار هم بوده.

Inner Workings 2016: لعنتی خیلی جذاب بود. درباره اهمیت ایجاد یک توازن و تعامل درست بین کار و زندگی و وابستگی این دو به هم.

jinxy jenkins lucky lou 2014: درباره یک دختر خوش شانس و یک پسر بدشانس! یه پروژه دانشجویی. جالب بود.

histoire 2 couple 2015: داستان دو زوج و بی تفاوتی هایی که منجر به فروپاشی زندگی می شه.

My love 2006: روسی؛زیرنویسشو نیافتم. از لحاظ بصری جالب توجه بود و خدا رو شکر که آبرنگی بود :دی درباره عشق و ...! زبان روسی به نظر زبان سختی میاد!

Fearse 2016?: بسیار کوتاه ولی پر مفهوم؛ کلی حرف داشت. خیلی جالب توجه بود با یک ایده خوب. بازم پروژه فارغ التحصیلی :)

La Luna 2011: تقریبا خوب؛ کار درست رو بکن اما به روش خودت :) 

Le Gouffre 2014: تلاش دو تا دوست! آخ از پایانش...آخ... :( کانادایی؛ کلی جایزه برده.

+ از امروز قراره معرفی انیمیشن تحمل بکنید :دی اینا خیلی حجمشون کمه و اکثرشون دوست داشتنی. اونایی که تاکیدشون بیشتره ببینید.

۵ نظر ۲۱ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۰
مهناز