Howards end/2017
مینیسریال اقتباسی ۴قسمته
رابطهای بین دو خانواده شلیگل و ویلکاکس که اتفاقی همو توی آلمان ملاقات میکنند و در برگشت به انگلیس این رابطه ادامه پیدا میکنه.
واقعا در «خب که چیترین» حالت ممکن بود! این مدل سریالها معمولا حول یک محور عاطفی جذاب میگردن که متاسفانه اثری ازش نبود!
با هیچکدوم از شخصیتها اونجوری که باید نتونستم ارتباط بگیرم. رابطهها یا جالب نبود مثل «مگ و هنری» یا بر پایه و تصمیم درستی نبود یا پشتش توضیحی نبود مثل رابطه «لئو و جکی».
دیالوگها هم انقدر سریع بود که اجازه فکر کردن به آدم نمیداد! یکجوری پر سرو صدا و توخالی!
نکته مثبت سریال، زیبایی های بصری و بازی بازیگراست [متیو مکفادین هم داره] وگرنه واقعا هیچچیز بخصوصی نداره!
این جوون زندگی خودش رو داره؛ چه حقی داری که نتیجه گیری کنی زندگی ناموفیه! یا همونجور که می گی خاکستری! اون احتمالا خوشی ها و سرگرمی های خودش رو داره؛ یه زن، بچه ها، یه خونه نقلی. توی اداره خودم به صورت کارمندای دفتر نگاه می کنم نمیدونم زیر اون چه خبره! به خودم اجازه نمیدم.
از کاور سریالم به نظر میاد خوش آب و رنگ باشه...
ممنون که نوشتی:) من نخواهم دید.