شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
جمعه, ۷ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ق.ظ

عطر/ پاتریک زوسکیند/ رویا منجّم

چند روزی می شه که این کتابِ خاص رو خوندم. می خواستم فیلمش رو هم ببینم بعد راجع بهش بنویسم اما دیدم اینجوری نمی شه چون فیلمش رو معلوم نیست کی بتونم ببینم. این سومین کتابیه که از پاتریک زوسکیندِ آلمانی خوندم. کبوتر و سرگذشت آقای زومرش رو مدت ها پیش زمانی که دنبال همین عطرش بودم، پیدا کردم و اونا هم کتابهای خوبی بودند. تو قسمت معرفی کتابها، اگه خواستید می تونید پیداشون بکنید. کتاب عطر هم مثل کبوتر توی لیست هزار و یک کتابیه که باید پیش از مرگ خوند. دو تا کتاب از چهر کتاب یه نویسنده! کتاب موضوع جالبِ توجه و روایت بسیار جذابی داره. درسته بعضی جاها توصیفاتی که از عطرها میده، ممکنه طولانی باشه اما به حسی که می خواد منتقل بکنه، کمک می کنه و در خدمت موضوعه. از جمله کتابهاییه که پیشگفتارش رو بسیار پسندیدم و برای تخیل عجیب نویسنده دست زدم و فکر نمی کنم هرگز آغاز داستان، روندش و پایانِ واقعا بی نظیرش رو نه من و نه هیچ خواننده دیگه ای بتونه فراموش بکنه.

کتاب با این جملات جذاب شروع می شه:

« در فرانسه ی سده ی هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعدادترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت»

ماجرا با تولد گره نوی شروع می شه. مادر گره نوی فرزند نامشروع خودش رو در یکی از نقاط بدبوی پاریس در میان زباله ها به دنیا میاره. گره نویی که خودش هیچ بویی نداره، باعث مرگ مادرش می شه و بعد از اون با اتفاقات زیادی که براش میفته بالاخره بزرگ می شه و متوجه می شه که شامه بسیار تیزی داره و به عطرها و بوهای مختلف و کشفشون علاقه وافری داره تا جایی که می تونه اون ها رو به حافظه بسپاره و چشم بسته با دنبال کردن این بوها می تونه هم اونا رو پیدا بکنه هم راه خودش رو  تا اینکه بوی بسیار خاصی توجهش رو جلب می کنه....

یه قسمت دیگه از کتاب؛ بخونیدش تا با متن کتاب و گره نوی بیشتر آشنا بشید. این قسمت برام خیلی جالب توجه بود ولی حوصله تایپ این حجم رو نداشتم!

      

+ کتابی که من خوندم، چاپ اوله و مال سال 1382.

+ حس می کنم یه جایی خوندم که این داستان شروع و یا اساس رئالیسم جادویی تو اروپاست. من کلا با این سبک نمی تونم ارتباط برقرار کنم ولی این کتاب فرق داشت!

+ اگه کتابو خوندین حتما حتما بعدش این معرفی رو هم بخونید: میله بدون پرچم حتی تو کامنت ها هم نکات جالبی مطرح شده!

+ به شکل بسیار اتفاقی همون روزی که کتاب رو از کتابخونه گرفتم، یه عطر هم خریدم و بعد از اینکه اومدم خونه همزمانی این دو تا اتفاق رو متوجه شدم :)

+ و فکر می کنم با این کتاب تا حد بسیار زیادی دوباره به دنیای کتابخونی برگشتم :)

+ عکسی از کتابم نذاشتم چون اون نسخه ای که من خوندم جلدش از این گالینکورا بود ؛)

+ در کل تجربه و کتاب بسیار متفاوتی بود.

۹۸/۰۴/۰۷
مهناز

نظرات  (۹)

به به :)
بعلاوه ی چهارمو ♡~♡
پاسخ:
:)
می بینی؟! از اون اتفاقا بود.
به به کتابی که فیلمش ساخته شده باشه عالیه ^__^ انگیزه میده زودتر کتابشو تموم کنی. و من رئالیسم جادویی رو خیلی دوس دارم. البته فک‌ میکنم ممکنه تعریف من از رئالیسم جادویی متفاوت باشه. ولی حتماً دلم میخواد این کتابو بخونم. 
پاسخ:
من رئالیسم جادویی رو این شکلی تو حافظه ام جا دادم که داستان و یا روایت رئاله ولی یه عنصر یا اتفاق و ... جادویی توش وجود داره که با روند داستان پیش می ره! 
از اون کتابائیه که آدم نمی تونه به همه پیشنهادش بده و نمی دونم واقعا دوستش خواهی داشت یا نه! ولی برای من کتاب خیلی خیلی خوب و جالبی بود. امیدوارم تو هم خوشت بیاد. 
۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۰ پریسا سادات ..
چقدر متنی که گذاشتی جالب بود...:)
پاسخ:
:))) کلا متنش همین شکلی بود. یعنی جمله خاصی نداشت که بشه نوشتش ولی کلِ یه صفحه می تونست برات جالب باشه!
۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۹ آقاگل ‌‌
رئالیسم جادویی یه تعریف مشخصی داره. تعریفی که خلاصه‌اش میشه ترکیب همین دو کلمه. بخش نخست میگه که داستان باید برپایۀ رئال بنا شده باشه. یعنی چی؟ یعنی جهان داستان باید برای خواننده باورپذیر باشه. حالا اگر جهان داستان باورپذیر شد، اون‌موقع اگر اصطلاحاً پدیده‌ها و عناصر جادویی هم توی داستان بروز کرد، برای خواننده باورپذیره. درواقع حس نمی‌کنی که اتفاق عجیبی در قالب داستان رخ داده. 
.
دلیل اینکه یه وقت‌هایی با داستان‌های این سبک ارتبط برقرار نمی‌کنیم یا ضعف اثره یا ضعف ترجمه. طوری که نمی‌تونیم با جهان داستان ارتبط بگیریم و درنتیجه برامون حوادث داستان عجیب و بی‌پشتوانه به نظر میاد.  
پاسخ:
مرسی بابت توضیحاتتون. این چیزی که می گین راجع به باور پذیر بودن رو من توی دو تا مجموعه داستان کوتاهی که توش داستانهایی به این سبک بود، حس نکردم. مثلا تو مجموعه خانه زیبارویان خفته یاسوناری کاواباتا(؟!) مَرده دستِ معشوقش رو همراه خودش برده بود O_o  که گویا تو این سبک پیرو مارکز بوده؛ حتی تو انتخاب اسم کتاب و بخصوص همین داستانش! یا مثلا همین مجموعه زیباترین غریق جهان از مارکز! حوصله ام با خوندنش سر رفت! البته الان چیزی ازش یادم نیست!
حالا نمی دونم دلیل این بی مزگی این دو مجموعه برا من به اون چیزایی که گفتین مربوطه یا سلیقه من با این سبک جور نیست!

اسم این نویسنده رو اولین باره می‌شنوم و به نظرم حتما باید یه کتاب ازش بگیرم بخونم :) 
من رئالیسم جادویی دوست دارم ولی یه کمی هم شک دارم که درست بدونم چی هست اصلا :دی ولی چند تا کتاب بوده که دوست داشتم و فهمیدم رئالیسم جادویی بودن :))
پاسخ:
هر سه تا کتابش خوبه ولی من از همین بیشتر خوشم اومد و قطعا شاخص تره.
من صد سال تنهایی رو هنوز نخوندم نمی دونم خوندی یا نه ولی سبکش همینه برای همین مقاومت می کنم در برابر خوندنش! حالا کامنتا رو هم بخون بخصوص کامنت آقاگل رو که یه توضیحاتی در این باره داده!
برا من برعکس بوده؛ دوست نداشتم و فهمیدم رئالیسم جادویی بودن :دی
خب مثلا من یه داستانی خونده بودم. اتفاقات توی یه فضای خیالی رخ میداد ولی همه چی رئال بود و خیلی خیلی خوشم اومد. ولی جادویی نبود چیزی توش. و حالا که فک میکنم میبینم همه‌ی داستانای کودکیمون انگار رئالیسم جادویی بوده. ماه پیشونی و اینا. 
پاسخ:
درباره زمان داستان و ربطش به این سبک چیز چندانی نمی دونم باید در موردش بخونم. 
اوهوم. شاید! 
صد سال تنهایی رو نخوندم هنوز.
کامنت آقاگل کمک کرد، ممنون که گفتی. 
پاسخ:
:)))
ممنون از آقاگل.
یه جوری نوشتی که انگار خیلی کتاب تحسین برانگیزی بوده برات:)
پاسخ:
بسیااااار :) 
عجیب و تحسین برانگیز. اصلا فکر کردم چی باعث شده که همچین تخیل و داستان عجیب و غریبی به ذهن پاتریک زوسکیند خطور بکنه! داستانی که محور اصلیش عطر و بوئه! و بعد نقطه اوج داستان با اینکه بی نهایت چندشناک بود البته که چندین نقطه اوج داره! ولی اصلا آدم فکر نمی کرد اینجوری پیش بره یا پایان داستان به اون شکل! قطعا جزو کتابائیه که یادم می مونه!

۱۱ دی ۹۹ ، ۱۰:۲۸ میله بدون پرچم

سلام دوست عزیز

دنبال جمله‌ای از مارکز می‌گشتم که به صورت اتفاقی به این صفحه رسیدم. 

این هم از نکات مثبت فضای مجازی است... 

عطر رمان معرکه‌ای بود. بعدها فیلم را هم دیدم و آن هم تحسین برانگیز بود ولی کتاب چیز دیگری بود. سرگذشت آقای زومر را خوانده‌ام هنوز آن چطور است؟

ممنون از لطف شما

امیدوارم سلامت و شاد و برقرار باشید. 

پاسخ:
سلام 
پس من باید سپاسگزار مارکز باشم :)) نمی دونید چقدر خوشحال شدم که اسمتونو اینجا دیدم :)
بله واقعا معرکه بود.من هنوزم فیلمش رو ندیدم!

سرگذشت آقای زومر رو خیلی سال پیش خونده ام اما هنوز ساده و صمیمی بودنش رو یادم هست. خیلی بیشتر از کبوتر دوستش داشتم. این رو هم بخوانید؛ چیز خاصی نداره البته ولی...:
http://nazmah.blog.ir/1395/11/26/%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%88%D9%85%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%DA%A9-%D8%B2%D9%88%D8%B3%DA%A9%DB%8C%D9%86%D8%AF#comments
فکر می کنم این کتاب کوتاه رو دوست خواهید داشت.

ممنون از خودتون ؛)
همچنین🌸

حالا که اومدید اینجا بذارید اینم بگم که مدت ها پیش وبلاگتون رو می خوندم ریز به ریز و بابت تمام حس های خوب و تجربه های لذت بخشی که باهامون به اشتراک گذاشتین همین جا ازتون تشکر می کنم🙏💐 نمی دونم چرا هیچ وقت براتون کامنت نذاشتم که اینو بگم.
و نمی دونم چی شد که دیگه کمتر سر زدم شاید چون کمتر کتاب خوندم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">