برای جلوگیری از پر و بال دادن به اتفاقات هر شماره!
1- اون روز یعنی هفته پیش، فقط من و قهوه ای (چون این رنگو دوست داره!) رفتیم بیرون. چون بقیه دوستا نیومدن! از درختای سخاوتمند، آلبالو و توت چیدیم و خوردیم. چشمامونو بستیم و آرزو کردیم و قاصدکارو فوت کردیم؛ حرف زدیم و حرف زدیم و خندیدیم... خوش گذشت! و تصمیم گرفتیم که هر وقت بچه های دیگه قرار گذاشتن این بار ما نریم! بدجنس هم خودتونید ؛) فقط بهونه میارن. هیچ وقت نشده وقتی ما قرارو هماهنگ می کنیم بیان و الا که ما همیشه درکشون کردیم.
2- لعنت به این نظام اداری و کاغذبازی های اداری لعنتی که همون اول بهت نمی گن و مشخص نمی کنن که باید اول این شراط رو داشته باشی و این و این شزط مهیا شه و باشه تا بتونی اقدام بکنی نه اینکه بعد از طی کردن کلی مرحله و خرج کردن پول و امید به جور شدن همه چی، بگن چون این شزط از همون اول! مهیا نبوده اصلا این شزایط بهت تعلق نمی گیره؟! مسخره است؛ نیست؟!
3- خودکاری که تازه گرفتم بعد از چند روز، دیگه جوهرشو با من به اشتراک نمیذاره. خودکارم خودکارای قدیم! حتی اینم دیگه کیفیت نداره. اَه!
4- می گن چه جوری بیسکوئیتو می زنی به چاییت می خوری؟!! فکر می کردم خیلی ها این کارو می کنن :/ ولی انقدر کیف می ده مخصوصا اگه بیسکوئیتش مناسب و تا اون حدی که من دوست دارم، شیرین باشه :)) بعله.
5- می شه شیر آبو باز کرد؛ تا جایی که می شه خورد و بغض رو نادیده گرفت؛ اینجوری می شه با بغض کنار اومد!
6- دهنش پره و داره با چشم و ابرو و دست به یه چیزی تو آشپزخونه اشاره می کنه! منم هر چیزی که به ذهنم رسید گفتم! مامان از اون ور می گه چایی می خواد!
می گه یه ساعته دارم اشاره می کنم، متوجه نمی شی چی می خوام. تازه این همه پانتومیم و ... هم دیدی! :/ حق داشت!
7- مامان می گه: سن باشلی کفن لی گورا گتمزسن! یه همچین چیزی! راست می گه. همین الان پامو تو حیاط چنان به اون شئِ نفهم، کوبوندم که مجبور شدم بعدش پوست یه قسمتو کامل بکنم. حالا جوراب نخی هم پام بود! دیگه شدت ضربه رو خودتون مجسم کنید!