خداحافظ خواجه... خداحافظ
+ چند روز پیش چنان شوتی به یخچال زدم که علاوه بر این که یخچال جابه جا شد گفتم دیگه این پا برای من پا نمی شه!!!!! خلاصه که دلم می خواست بشینم زارزار گریه کنم :( یعنی اون روزی که من خودمو به در و دیوار نزنم شب نمی شه. دیگه تو خونه ضرب المثل شدم! هم از این بابت هم بابت هوش و حواسم... یعنی داغونم... یه چیزی می گم یه چیزی می شنوید! امروزم که انگشتم موند زیر مبل و بین میله ی آهنی و پلاستیکی جاروبرقی!!!! سومی رو خدا به خیر کنه!!
+ دیروز بابت پیدا کردن وبلاگی که گمش کرده بودم، انقدر ذوق زده شدم که نگو. چقدر پست داره واسه خوندن؛ دارم می بلعمش :)))))
+ به غیر از کتابخانه ی سحرآمیز بی بی بوکن هییییییییییچ کتابی واسه خوندن ندارم! اینم چون برای نوجوانانه اونقدری که باید توجهمو جلب نکرده هرازچندگاهی چند صفحه می خونم ازش... تنبلم که نمی رم کتابخونه اونقدر که مهلتشو اینترنتی تمدید کردم! با اینکه دلم برای کتاب له له می زنه!
+ کشوی سیدی های قدیمی رو باز کردم و نصفشونو جدا کردم که بندازمشون دور! ذهن شلوغم داره آروم می شه. نمی دونید که دور ریختن چیزای به درد نخور چقدر از این لحاظ تاثیر داره. بعد این وسط ده بیست تا فیلم هندی هست که داریم مرورشون می کنیم به یاد عشق دوره نوجونی! انقدر عاشق فیلم های هندی بودیم که نگو... فیلم های هندی، بازیگرای هندی، آهنگ های هندی، رقصای هندی حتی مجله های هندی :)
+ نمی دونم چرا اصلا حس نمی کنم امروز جمعه است! روزای هفته رو قاطی کردم :/
+ این سامانِ حوالی پاییز چقدررر ماهه آااااخه :)
+ خواجه می گه:
"الهی چون همه آن کنی که خواهی، از این مفلس بیچاره چه خواهی؟!!"
اینم که دیگه شنیدید:
"اگر بر هوا پری، مگسی باشی و اگر بر روی آب روی خسی باشی، دلی به دست آر تا کسی باشی!"
خب دیگه با خواجه خداحافظی کنید ؛)