دفترچه یادداشت قرمز/ آنتوان لورِن
مرد کتابفروشی کیفی رو بالای سطل زباله پیدا می کنه! کنجکاو می شه، حدس می زنه که دزدیده شده و وسوسه می شه که داخلش رو ببینه تا شاید بتونه کیف رو به صاحبش برسونه. داخل کیف دفترچه یادداشت قرمز رنگی وجود داره. مرد مشغول خوندنش می شه و کم کم بدون اینکه صاحب کیف رو ببینه بهش علاقمند می شه... پس مصمم می شه که پیداش بکنه...
"آیا انسان می تواند برای چیزهایی که اتفاق نیفتاده دلتنگ شود؟ ما درباره ی دوره هایی از زندگیمان با عنوان افسوس صحبت می کنیم؛ وقتی که تقریبا مطمئن هستیم تصمیمی که گرفته بودیم، اشتباه بوده. اما همچنین می شود در نوعی وجد و سرخوشی عجیب و شیرین فرو رفت، نوعی نوستالژی برای چیزهایی که می توانسته وجود داشته باشد."
(جمله ی بالایی رو می شه بارها و بارها خوند و راجع بهش فکر کرد. یه وقتایی از سر ذوق لبخند زد و یه وقتایی هم نه!)
همین دو سه ماه پیش بود که اسمش رو موقع وبگردی دیدم و همین که خلاصه چند سطریش رو خوندم، مطمئن شدم از اون کتاب هائیه که از خوندنش لذت خواهم برد!
هفته ی پیش بود که تو کتابخونه بودم و داشتم میون اون همه کتاب راه می رفتم و چشمام مدام روی کتابها و اسم هاشون سُر می خورد که وایستادم؛ حس کردم یه چیز آشنا دیدم. یه اسم آشنا، یه کتاب آشنا؛ برگشتم، خودش بود: دفترچه یادداشت قرمز!
ایده و طرح کتاب به شدت جذابه؛ کتاب خوش خوان و روونه و خودش رو تو دلتون جا می کنه؛ ترجمه ی خوبی هم داره. یه قسمت هایی از کتاب، راوی عوض می شه! سوم شخص می شه اول شخص و بالعکس اما کتاب روند خوب و جذابش رو حفظ می کنه و گاهی این تغییر زاویه ی دید، جذابیت کتاب رو بیشتر می کنه.
فقط یه چیزی یه کوچولو حس کنجکاوی ام و عطشم رو پر رنگ باقی گذاشت و اون کم تر نوشته شدن از محتویات اون دفترچه بود. دوست داشتم بیش تر و بیش تر ازش می نوشت! (:دی)
تقریبا اواخرش وقتی یه قسمتی از ماجرا جوری که شما انتظارش رو داشتید، پیش نمیره با خودتون می گید چقدرررر حیف! کم کم که جلو می رید با خودتون می گید وااااااااااو اتفاقا چقدررر بهتر شد؛ چه قشنگ... این احساسی بود که من داشتم ولی خب سلیقه ها متفاوته.
+ یه جاهایی از کتاب، منو یاد کتابِ رازم را نگه دار سوفی کینزلا می انداخت. همون قدر شیرین و جذاب! اگه یکی از این دو کتاب رو خوندید و کتاب دیگه ای تو این تم می شناسید.، خوشحال می شم بهم معرفی بکنید ؛)
+ شاید، هم کتاب منو پیدا کرد و هم من کتابو. گاهی وقت ها میذارم خودِ کتاب ها منو پیدا کنند، منو انتخاب کنند :) کتابها صدام می کنند و من از این انتخاب نهایت لذت رو می برم ؛) گاهی وقت ها انتخابو بذارید به عهده ی خودِ کتاب ها ؛)
+ لذتِ خوندنش رو از دست ندید ؛)