شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۱۹ ب.ظ

ادامه ی داستان انتخاب سوپی اُ. هنری

سوپی به یاد روزهای خوشِ کودکی وارد کلیسا شد. داخل کلیسا در زیرِ نور شمع­ها، زیباتر به نظر می­رسید. مدت­ها بود که پایش را داخل کلیسا نگذاشته بود و از زمانی که عبادت کرده بود و به اعتراف پرداخته بود، مدت زیادی می­گذشت. به جایگاه اعتراف رفت و کشیش را باخبر ساخت. مدتی بعد در حال خروج از کلیسا بود که دوباره به یاد سرمای بیرون و نیمکت میدان مدیسون افتاد. فکری به خاطرش رسید. به سمت صندوق نذورات کلیسا رفت. داشت وارسی ­اش می­کرد که کشیش سر­رسید: "فرزندم چه می­کنی؟" سوپی که منتظر چنین اتفاقی بود، با تهدید از کشیش خواست تا بگوید که پول­ها را کجا پنهان کرده. کشیش امتناع کرد. سوپی با قدم­های بلند به سوی او رفت و یقه­ ی او را محکم گرفت. در همین حین زن مسنی وارد کلیسا شد. او با دیدن آن دو در آن وضعیت فریاد­کنان پا به فرار گذاشت. سوپی خوشحال از این اتفاق، لبخند می زد. با خود اندیشید که فاصله­ ی چندانی با هدفش و رفتن به زندان ندارد. زن با پلیس برگشت. سوپی فرصت را غنیمت شمرده و کشیش ریز جثه را با تمام قدرت به طرف دیوار مقابل هل داد. کشیش محکم به دیوار خورد. پلیس به سوپی نزدیک شد و دستگیرش کرد. جرم او اقدام به سرقت و ضرب و شتم کشیش و اهانت به ساحت کلیسا و کشیش بود. 

او اوایل زمستان سال بعد از زندان آزاد شد!

 

+ برای وبلاگ سخن سرا

 

۹۷/۰۳/۱۴
مهناز

نظرات  (۷)

۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۳ AmirMohammad mirbabaei
خوب تموم کردی.
پاسخ:
امیدوارم.
مرسی.
جالب و بامزه بود!
ینی ایدت قشنگ بود،
اینکه اول زمستون سال اینده ازاد شه😂
واقعا خوب بود👍

فقد حس کردم همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.
پاسخ:
مچکرم.
:))))))))))
شاید حق با توئه ولی دوست نداشتم زیادی کشش بدم!
چه با نمک بیچاره همش به زمستون میخوره :))
پاسخ:
سوپیِ بینوا :|
جمله پایانی داستان عالی بود به نظرم . با اون درگیری و اینا یکم مشکل دارم ولی جمله پایانی، عالی
پاسخ:
خیلی خیلی مچکرم :)
انرژی گرفتم حقیقتا :)
در مورد درگیری تا حدودی قبول دارم. شاید اون جوری که می خواستم خوب در نیومده.
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۳ آشنای غریب
خیلی عالی بود 
نه زیاد کش دار بود ماجرا و نه خیلی کوتاه
هر چند دوسه جمله خالی بود یکی که مثلا قبل آخرین جمله 
جرم او اهانت به کشیش و فلان بود دادگاه  قضایی او را به یک سال تمام حبس محکوم کرد و آخرین جمله تون

منم تقریبا پایان این چنینی نوشتم و قسم میخورم قبل نوشتن فقط ، نوشته زمزمه تنهایی (خانم معلم ) روخوندم بعدش هم پشیمون بودم چون ممکن بود از داستانش الهام بگیرم

خلاصه در کل ماجرای خوبی بود

البته من صاحب نظر نیستم ها و فقط به عنوان خواننده نظر دادم و ممکنه کلا اشتباه گفته باشم

 اگه زحمتی نیست نوشته منم بخونید و نظری بدین ممنون میشم:)
پاسخ:
ممنونم.
می شه منظورتون از اینکه دو سه جمله خالی بود رو بیش تر توضیح بدین؟!! :/
نیازی به قسم نیست چون افتادن همچین اتفاقی و یه شباهت هایی طبیعیه.
خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتین و نظری که دادین.
چشم. می خونمتون.
سلام
خیلی فضا بالیوودی شد! یهو ریتم گرفت و تو اون بدبختی اعتراف کرد بعد صندوق صدقاتو زد بعد نصفه شبی پیرزن اومد و پلیس سریع حاضر شد و ...
فضاش و شکل جرمش خیلی ایرانی بود
ولی اینکه آخرش بازم سر زمستون سال بعد بیرون بود خیلی خوب بود:-))
پاسخ:
سلام.
اعترافش چندان غیر طبیعی نبود چون فضای داخل کلیسا متاثرش کرده بود. صندوق نذورات رو هم نزد فقط یه نگاهی به داخلش کرد که خالی بود به همین خاطر از کشیش خواست که بگه پول ها کجاست؟! اومدن پلیس هم خیلی سریع نبود برای اینکه بیرون پلیس بود. هر جا که می رفت بود! اومدن خانوم مسن بله شانسی بود حق با شماست ولی بعضی اتفاقات همین جوری پیش میان ؛) اینجای داستان فقط سعی کردم شانس همراه سوپی باشه!
فضا که به نظرم اصلا ایرانی نبود و در مورد شکل جرم نمی دونم! حرف خاصی ندارم.

در کل تا سر رسیدن کشیش و گفتن این که "فرزندم چه می کنی" قبول ندارم که همه چیز سریع اتفاق افتاده باشه اما از اونجا به بعد بله حق با شماست روند داستان خیلی تند و سریع شد!

خیلی ممنونم از نظر انتقادی  که گذاشتین. گویا همه اتفاق پایانی و جمله ی پایانی رو پسندیدن.
مرسی.
پایان خوبی بود. فقط اون جملۀ آخر نیازی نبود نوشته بشه. :)
اعتراف کردن داخل کلیسا جالب بود. فقط کاش اشاره‌ای هم به اون چیزی که از گذشته به ذهنش اومده بود می‌کردید. می‌شد یک گذشته هم براش متصور شد.
پاسخ:
مرسی. فقط می خواستم سوپی باز دوباره تو همون موقعیت قرار بگیره!
بله درست می گید :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">