شاهنامه/ 10
روز بعد سهراب به رستم می گه حسم می گه با تو جنگ نکنم؛ بیا با هم حرف بزنیم اما رستم می گه جنگ جنگه!!! (لجباز! ). چون در نبرد پیشین همه جوره با هم نبرد آزموده اند (باشمشیر، نیزه، نیزه کوتاه، گرز و...) امروز قراره که کشتی بگیرند؛ سهراب رستم رو می زنه زمین و نیزه می کشه تا بکشدش رستم می گه این رسم پهلوانی نیست که بار اولی که کسی رو زمین می زنی، بکشی! این سخن برای سهراب خوش و شیرین است بنابراین در می گذرد. دوباره کشتی می گیرند و این بار رستم پشت سهراب رو به خاک می ماله و بی اینکه خودش مجالی برای حرف زدن به سهراب بده و رسم پهلوانی رو به جا بیاره، بی درنگ خنجر رو تو پهلوی سهراب فرو می کنه!
سهراب میگه پدرم رستمه و انتقام منو می گیره و اگه تو رستمی که کار بخردانه ای نبود؛ رستمِ مبهوت، با کنار رفتن لباس سهراب، مهره رو می بینه! از ایرانیان کسانی پی رستم می آیند و سپس پی نوشدارو می رن اما کاووس می گه اگه سهراب زنده بمونه پشتشون بهم گرم می شه و دیگه از من اطاعت نمی کنند! بعد خودِ رستم می خواد برای گرفتن نوشدارو بره که خبر می رسه سهراب مرد! رستم می خواد خودش رو بکشه که قانعش می کنند این کار رو نکن و با جنازه ی سهراب عازم زابلستان می شن!
+ در ابیات پایانی داستان میگه:
"یکی داستان است پر آب چشم دل نازک از رستم آید به خشم"
+ رسم بوده که پهلوان ها در جنگ های تن به تن همدیگر رو معرفی کنند اما وقتی سهراب از رستم می خواد که خودش رو معرفی بکنه از این کار سر باز می زنه. حتی سهراب بهش می گه من فکر می کنم تو رستمی اما باز رستم می گه من کجا رستمِ دستان کجا!!!!
+ آخرین خواسته ی سهراب اینه که با تورانیان کاری نداشته باشید که بهش عمل می شه!
+ کفن سهراب زرد رنگ بوده!
+ کاوووووووووووس نوشدارو پس از مرگ سهراب؟!!!!!