ادوارد دست قیچی/ 1990

خلاصه داستان: (اسپویل) پگی که فروشنده ی لوازم ارایش است ادوارد را در قصری در حومه ی شهرمی یابد و متوجه می شود که او به جای دست چند قیچی دارد. او ادوارد را به خانه اش می برد و ادوارد عاشق کیم دختر خانواده می شود... اعضای خانواده و اهالی شهر او را به عنوان دوست خود می پذیرند اما مدام از او به واسطه دست های خاص و سادگیش سو استفاده می کنند. و همین سو استفاده ها و قضاوت های نادرست باعث می شود که ادوارد مجبور شود دوباره تنهایی را انتخاب کند...سالها بعد کیم که پیر شده این داستان را برای نوهاش تعریف میکند و میگوید که دیگر هیچ وقت ادوارد را ندیدهاست. در عین حال ادوارد هم بعد از سالها در قصرش هنوز زندگی میکند و هر روز به گلهایش میرسد و تندیسهایی از کیم میسازد و با آرامش به یاد او زندگی میکند و از دید راوی داستان دلیل برف آمدن پیکر تراشی اوست.
هیچ وقت سکانس اولین ورود ادوارد به شهر و هیجانش برای دیدن اونجا و آدما، به سختی لباس پوشیدنش، غذا خوردنش، برای اولین بار شکل دادنش به درختا و کوتاه کردن موهای خانوما به شکلی جالب، نتونستن به آغوش کشیدن عشقش، تعجبش و سادگیش، معصومیت، مظلومیت و قلب پاکش از ذهن آدم پاک نمیشه...ناراحت کننده است می بینی وقتی می خواد به کسی کمک کنه ناخواسته به خاطر عدم کنترل دستهاش باعث آسیب رسوندن میشه...
ادوارد به واسطه ی سادگی و معصومیتش شخصیت دوست داشتنیه... حتی بعد از این همه سال که از ساخت این فیلم می گذره.
چه فیلم جالبی ،اوخیـ بیچارهـ ادوارد
من زیاد فیلم خارجی نمیبینم