
به نظرم میاد دنیای انیمه ها کمی متفاوت تر از بقیه ی انیمیشن هاست. تخیلاتی که توشون نمایش داده میشه متفاوته. البته کاری با انیمیشن های اکشنِ پر از رباتشون ندارم!
زلزله ی دیشب رو ما هم احساس کردیم. اونقدر قوی بوده که ما هم حسش کردیم. داشتم فیلم می دیدم که احساس کردم سرم داره گیج میره... اصلا یه لحظه هم به ذهنم خطور نکرد که ممکنه زلزله باشه، گفتم حتما حالم بده و الان خوب میشم؛ بعد دیدم بابا بلند شد گفت زلزله است!!!!
فیلم قشنگی بود. داستان قدیمی دیو و دلبر و روایت عشق واقعی و اهمیت زیبایی درون...بغیر از بعضی قسمت های موزیکالش بخصوص اوایلش که اشیا برای بل می خوندن، بقیه اش خیلی دلپذیر بود. اما یه چیزیش کم بود؛ انگار گم شده بود. من که کاملا حسش کردم و اون این بود که خیلی زود دل به هم باختن؛ چند تا سکانس براش کم بود. به نظرم اون بخشش خوب پرداخت نشده بود. من بشخصه منتظر بودم اتفاقات جالب و جذاب تری بیفته تو اون بخش! من دلمو صابون زده بودم آخه! کی کفای صابونی دلمو پاک می کنه؟!
میگم چرا این خواهر و برادر من، دست از سر من بر نمیدارن، نمیزارن بخوابم؟! :(
چقدررررر کابوس وارانه است که درست وسط یه رویای شیرینِ خوشمزه باشی و از خواب بپری!!بعد هی محکم چشماتو ببندی و مصرانه سعی کنی ادامه اش رو ببینی اما ممکن نباشه!ااااااااااااااااه...ناخوداگاهانه! است یعنی اونقدر رویاها شیرین تر از واقعیتند که مغز طفلکیمون نمی تونه باور کنه، بعد دستور میرسه که چشماتو باز کن که مطمئن شی واقعیه یا خیالی! وگرنه چه دلیلی داره همیشه رویاهای شیرین نصفه باقی می مونن!!
کابوس ها هم نصفه می مونن اما با این تفاوت که ترس باعث میشه که کابوسها تموم بشن ...