شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

وکیل هانگ دونگ سو چون تومسیر درست قدم گذاشته باعث شدن که تعلیق بشه. اون حالا توی زندان ها دنبال موکل می گرده تا اینکه با یه گانگستر کله گنده آشنا می شه و: 

+ازش خسته نشدی؟ هر روز باختن؟ نمیخوای یک بار هم که شده برنده بشی؟نمیخوای بدون محدودیت کسی رو له کنی؟

-من نمی خوام اینجوری برنده بشم؛این عادت میشه.

+باختن هم یه عادته...

انتخاب کن که عادلانه مبارزه کنی و ببازی یا بدون محدودیت مبارزه کنی و برنده بشی؛ تصمیمش با توئه.

+ تو پست قبلی یادم رفته بود بگم که عزیزترینم صدمین سریال کی درامایی بود که دیدم تو حدود ده سالی که کی درامر هستم :) و این صدو یکمین :))

+ شروع میحکوب کننده ای داره و در کل سریال جالبی بود.

+موسیقی هاش خیلی خوب بودن و همراه با دیالوگ آخر منو یاد قاضی شیطانی می انداختن. احساس می کنم  خواننده اشون یکیه.

+نمی گه دقیقا تو چه دوره ای هستیم و وقتی گوشی دکمه ای رو تو دست کاراکترها می بینی می تونی یه حدس هایی بزنی. تازه دو سه قسمت آخر متوجه می شیم که کدوم ساله! شاید چندان مهم نباشه ولی به نظرم باید زودتر بهش اشاره می کردن.

+اسپویل: ولی واقعا نفهمیدم چرا مادرش رو هدف قرار دادن؟ هذف های بهتری وجود داشت. خیلی عجیب بود که وقتی ترسید اولین جایی که رفت، پیش مادرش بود در صورتی که قاعدتا باید می ذفت سمت خونه اش!

+ اسپویل: واقعا موندم که چرا هانگ دونگ سو مسیر سخت تر رو انتخاب کرد با اینکه خانواده اش رو دچار دردسر می کرد. می تونست خیلی مسالمت آمیزانه پیش بره و بعد که همه چی روبراه شد بذاره بره! یا حتی نره و کنار سو دویونگ بمونه و انقدر حریص نباشه! که حتی نقشه قتل یک پلیس درستکار رو بریزه!

+ واااای بدمن‌اش خیلی کراشه لامصب :))) (کیم یونگ کوانگ) ترسناک اما پرجذبه بود! با یه کم تغییر توی فیلمنامه می تونستن برومنس جذابی ازش دربیارن ولی خب :(

 یه کوچولو ته چهره اش منو یاد لی مین هو میندازه ولی این بازیش خوبتره و پسندیدمش :) کاش یه سریال رومنس خوب بازی کنه.

احساس می کردم قیافه اش آشناستا؛ الان دیدم سال ها پیش تو دکتر ایان دیدمش :))

+ از دست راست سو دویونگ هم خوشم اومد.

+ آبنبات هایی که شین هاکیون خرچ خرچ می خوردشون باعث می شد من به جاش دلم به حال دندوناش بسوزه :)

حقیقت مهم نیست، قدرته که مهمه.

آدمی که با هیولا می جنگه باید مراقب باشه، نه اینکه باهاش یکی بشه. وقتی به قلب هیولا نگاه می کنی، هیولا هم به تو نگاه می کنه.

۱۰ نظر ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۹
مهناز

بالاخره دیدمش :))

و شد صدمین سریال دوران ده ساله کی درامریم :)

داستان عاشقانه لی جانگ هیون و گیل چه در بستر تاریخی جنگِ امپراطوری چینگ به چوسان اتفاق می افته.

همراه با اسپویل:

شزوع چندان جالبی نداره و دو قسمت اول ممکنه باعث بشه قیدش رو بزنید اما صبور باشید که می ارزه.

موسیقی های سریال خیلی زیبان مخصوصا آهنگی که ریانگ اوم می خونه.

خشونت سریال زیاده. نه از این لحاظ که خون و خونریزی داشته باشه. بیشتر از لحاظ شدت بی رحمی. مخصوصا با شروع پارت دوم. منو کمی اذیت کرد. 

و بیشتر از هر چیزی توی این سریال بازی فراموش نشدنی نام گونگ مینه که مجذوبت می کنه و  لی جانگ هیون رو تبدیل به یکی از زیباترین و به یادماندنی ترین  کاراکترهای کیدراما می کنه. من یکی که شیفته بازیش شدم و برام در ردیف جی سانگ و جانگ هیوک قرار گرفت. بس که معرکه بود این مرد. اکت هاش، نگاهاش، مکث هایی که مابین دیالوگ ها می کنه، همه و همه مثال زدنی و بی نظیره. بقیه بازی ها اصلا در سطحش نبودن. من بعد از اون از بازی بازیگر نقش شاهدخت خوشم اومد و این دو رفتن تو لیست بازیگرای مور د علاقه ام.

شخصیت پردازی های سریال هم خوبه. مخصوصا شخصیت جانگ هیون که بی نهایت زیباست.

دیالوگ های فکرشده ای هم داره.

و اما ضعف ها؛ بزرگترین ضعف سریال تدوین ضعیف و عدم توجه به خط زمانیه!

[مثلا یک نمونه از ضعف تدوین:اول پرت شدن مسخره گیل چه از تاب :)

دوم: شاهدخت از اتاق جانگ هیون میاد بیرون و بعد گیلچه ازش می پرسه باهاش چیکار کردی؟ بعد از بحث، شاهدخت گیلچه رو بیرون می کنه و اون وقت دم در یکی از اطرافیان جانگ هیون منتظره تا اونو ببره به عمارتی که جانگ هیون توشه؟!!!!]

و  بعد هم دو قسمت آخر ضعف نویسندگی و گریم هم دیده می شه که اگه اینا رعایت می شدن تبدیل به اثر قوی تری می شد.

[و مثلا دو بار از دست دادن حافظه  واقعا دیگه زیاده روی و بی مزه بود! و به دومی دیگه نیازی نبود

یا اون موی سفید ریانگ اوم].

در مورد پایان، احساس می کنم قرار بوده سداند باشه اما نویسنده تصمیم گرفته پایانش رو با توجه به واکنش مخاطبان بعد از پایانِ پارت اول تغییر بده [:به خاطر اون قضیه چاقو و اصرار صیغه سلطنتی به دفن کردنش توسط گیل چه! که بعدا دلیل خوبی برای متهم کردن ملکه داشته باشن!]

و آه رفتار پادشاه و مردم خودِ چوسان در برابر کسانی که برده چینگ شدن واقعا ناجوانمردانه است و بیشتر از کارهای دشمن دلت رو به درد میاره.

و کاراکتری که اعصابم رو کمی خرد کرد کاراکتر یون جونه که پادشاهش رو مقدس می دونه و حاضره کورکورانه جونش رو فدا بکنه!-پادشاهِ خوب هم مقدس نیست چه برسه به یک پادشاه بی رحم!- کسی که پادشاه فراری رو بر خانواده اش ترجیج می ده با اینکه احتمال می ده کشته بشن و حاضر نیست توی عقایدی که بهش یاد دادن تردید و تجدید نظری بکنه و از اون طرف کسی رو که قربانیه، گناهکار می دونه! یک ابلهِ تمام عیار!

اون زادگاه منه.

هیچ قانونی نمی گه فرزند باید از پدر محافظت بکنه، پدره که باید از فرزندش محافظت کنه.

وقتی یه مرد می ترسه،بی رحمیش نمایان می شه.

هرچقدر که مصمم باشی ولی چیزایی مثل احساسات مطابق خواست آدم پیش نمیره.

+تو دیگه دوستم نداری؟

-منظورت چیه؟

+خودت خوب می دونی ! احتمالا از دختری که بدنش زباله است خوشت نیاد؛ یه متجاوز از من سواستفاده کرد.

- داری می گی بدنت زباله است چون یه سگ گازش گرفته؟! اگه یه آدم دیوونه تو رو بزنه، اون قسمتی که کتک خورده کثیف حساب می شه؟

مردی که یه کم عقل تو سرش باشه فکر نمی کنه همچین اتفاقی تو رو یه تیکه زباله می کنه.

چیزی نیست که نتونی بدون اون زندگی کنی!

+برای من فقط تو کافی هستی؛ گیلچه فقیر، گیلچه پولدار، گیلچه گستاخ، گیلچه مطیع، گیلچه ای که عاشق من نیست! هر طور که باشه، گیلچه برای من کافیه.

-باشه پس... گیلچه ای که یه خارجی مزاحم بهش دست درازی کرده چی؟

+باید بغلش کنم؛ حتما خیلی عذاب کشیده.

+ خیلی ها می گن که سریال به داستان کتاب بربادرفته بسیار شبیهه مخصوصا دو کاراکتر اصلی ولی چون من نخوندمش نمی تونم نظری راجع بهش بدم اما بسیار منو یاد سریال شکارچیان برده می انداخت. هم عاشقانه اش هم کاراکترهای اصلی، هم موضوع برده ها و شکارشون. هم یک کاراکتری که گیسانگه و ارتباطش با شخصیت اصلی و داستانش توی هر دو یک شباهت هایی داره. هم دو همراه کاراکتر اصلی هم رابطه جانگ هیون با استادش، هم نجات فرزند ولیعهد و جزئیات دیگه. و جالب اینکه من هیچ کدوم از بازیگرای این سریال رو نمی شناختم جز یکی که تو همون سریال دیده بودم و اینجا هم کاراکتر مشایهی داشت. احساس می کنم نویسنده نیم نگاهی به اون سریال داشته.

+ "صدای شکفتن گل ها رو می شنوی؟" :)

۲ نظر ۲۰ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۲
مهناز

میو سایموری دختر یکی از خانواده های معروفه ولی توی خونه پدر، نامادری و ناخواهری اش بهش اهمیتی نمی دن و مدام تحقیر می شه و آزار می بینه؛ در حدی که ارزشش در حد خدمتکارهای خونه است و حالا تصمیم گرفته شذه که میو با کیوکا کودو که کاپیتان یک ارتشِ متفاوته و شایعه بی رحمیش همه جا پیچیده، ازدواج بکنه!

البته داستان به همین محدود نیست و با فانتزی هم آمیخته است. یک سری از خانواده ها و بچه هاشون قدرت های ویژه ای دارن و بالطیع دشمنی ها و مناسبت های متناسب با همین نیروها. 

شروع  جذابی داره و داستانش به سرعت روایت می شه و درگیرکننده است. اما به خاطر همین سرعت، اون عمقی رو که باید ار شکل گیری رابطه عاطفی بین میو و کیوکا، نشون بده، نمیده. توی این بخش انتظار بیشتری ازش داشتم که کمی ناامیدم کرد. بخش فانتزی ماجرا هم تقریبا به یکباره شروع می شه و باز ترجیحم این بود که همزمان به پیش ببرنش. اما در کل دوستش داشتم و فصل دومش رو هم خواهم دید. فیلمش هم دارم اما فعلا نمی بینم تا به وقتش :)

شریک شدن توی به دوش کشیدن باری که نمی تونی به تنهایی تحملش کنی، کاریه که خانواده می کنه.

تکیه کردن به این معنی نیست که همه چیز رو بسپری به شخص دیگه ای؛ به نظر من یعنی ازش بخوای به خاطرت بخشی از چیزی که نمی تونی به تنهایی به دوش بکشی رو بگیره. اشکالی نداره که ناامید یا عصبانیشون بکنی. پیوند یک خانواده با همچین چیزهایی نمی شکنه.

اگه مدام عذرخواهی کنی، معنی اش رو از دست می ده.

 

404 فصل دومش رو هم دیدم و دوست داشتم البته انتظار داشتم لاین عشقیش کمی بهتر باشه و شور و شوق بیشتری رو حس کنم اما در کل خوب بود و یک مقدار هم ترجیح می دادم روی نحوه بیدار شدنِ نیروی میو بیشتر مانور بده و توضیح جذابتری داشته باشه نه به سادگیِ خواب دیدن مادرش!

یا حتی دلیل بد بودن میونه پدر و پسر رو هم بی توضیح گذاشت و ما فقط می تونستیم حدس بزنیم که احتمالا به خاطر بها دادن بیش از اندازه اش به مادره!

یه جشن عروسی هم نشونمون ندادن نامردا :(

۰ نظر ۱۸ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
مهناز

داستان از این قراره که دانش آموزای یه کلاس به اردو میرن و کمی بعد می بینن تو ساختمون محل اسکانشون هیچ بزرگسالی نیست و بعدتر پیامی تو گوشی هاشون دریافت می کنن که اون ها رو دعوت به بازی مافیا می کنه و داستان شروع می شه.

ایده اش به شدت جذابه. بازیگرهاش معمولی اند. شخصیت های منفی بازی های بهتری به نمایش میذارن. هیجانش خوبه و خشونتش بسیار زیاده بنابراین اگر تحملش رو ندارید اصلا نبینیدش.

یکی از مشکلات اصلی سریال، کاراکتر نقش اول زنشه که علاوه بر بازی معمولی، شخصیت پردازی خوبی هم نداره که مخاطب رو با خودش همراه کنه. چیزی که ما می بینیم کاراکتریه که در مواجهه با ترس حمله های تنفسی بهش دست می ده و همیشه اسپری تنفسی همراهشه اما این آدم گاهی چنان دنبال ماجراجویی ها و کنجکاوی های ترسناک می ره که خیلی قابل باور نیست و در پس زمینه نشون می ده که عاشق رمان های جناییه.

گاهی خشونت سریال واقعا بی مورد می شه: مثل: [اسپویل؛حمله دو قلدر با سنگ به همکلاسیشون که خودش مظلومانه در حال مرگه!]

بازی مافیا رو خیلی بر اساس استدلال پیش نمی برند! که باز در مواجهه با واقعیتِ مرگ ها قابل چشم پوشیه. اما اینکه همیشه آدم خوب ها احمق جلوه داده می شن یک مقدار خشته کننده می شه.

و پایانش هم خیلی باب میل حداقل من نبود چون چند تا سوال بی جواب یا بی معنی موند: مثل [اسپویل: ماجرای روح که آیا طراحی شده بود و اگرنه که کلا بی معنی بود و باگ سریاله، کاراکتر مجازی برخلاف چیزی که براش برنامه ریزی شده رفتار کرد! و ماجرای اون فلش :/ علت خودکشی دختره با اون سرعت تندی که نمایشش دادن باورپذیر نبود، چطوری دزدیده شدن این همه دانش آموز، در آخر فقط یونسو توی بازی بود یا همه؟]

که اگه فصل دومی در کار باشه و به این سوالات پاسخ داده بشه بهش نمره بیشتری می دم :)

قطعا در برابر اسکوئید گیم اثر خیلی قوی ای نیست! یا حتی در مقایسه با ما همه مرده ایم ولی ارزش یک بار دیدن رو داره.

+من نطرات رو که می خوندم از اون ایده دزدیدن گوشی شهروندا واقعا خوشم اومد، حرکت هوشمندانه ای می تونست باشه! :))

+ یک سکانسی هم بود که دنبال موجود رنده در اطراف رفتن و آدم هایی رو دیدن اما وقتی زوم کردن دیدن شبیه یه عکس ثابتن که این تصویر رو من احساس می کنم توی انیمه sonny boy دیدم و حتی ایده دانش آموزهایی که توی یه ساختمون جدا شده از جهان اطرافشون گرفتار شدن!

۳ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۶
مهناز

 

داستان این فصل همونطور که انتظار می رفت، برخلاف فصل اول اپیزودیک نیست و حول محور یک ماجرا می گرده،هیجانش بیشتر شده، همچنان جذابه و مثل قبل با موسیقی های زیبایی همراهه.

مشکلی که داشتم با شخصیت پردازی کاراکتر بد داستان بود-منظورم وکیل نیست-؛ نتونستم  سردربیارم که چرا این مسیر رو انتخاب می کنه یا حداقل برای من چندان قانع کننده نبود!

از اون انیمه هاییه که می شه بعد از مدتی ریواچش کرد و لذت برد. این انیمه رو همراه با موسیقی هاش به یاد خواهم آورد و بی صبرانه منتظر فصل سوم می مونم و امیدوارم بهتر بتونه به سوالاتی که ایجاد کرد، پاسخ بده.

 

+ قبل از این انیمه، انیمه کاگویا ساما رو شروع کردم که بعد از 7،8 قسمت دراپ شد. دلیل این همه شهرتش رو نمی فهمم. نه داستان آنچنان جالبی داره و نه گرافیک جذابی، نه کاراکترهای دلنشینی و نه شوخی های کمی سطح بالایی.  فقط ممکنه خلاصه یک خظی جالبی داشته باشه که شما رو ترغیب به شروعش بکنه. همه فصل هاشو پاک کردم. حیف نت :(

۴ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۲
مهناز

2فصل 38قسمت

ساواکو به خاطر شباهت اسمی و ظاهری با کاراکتر فیلم ژاپنی ترسناک حلقه، توی مدرسه به اسم ساداکو شناخته می شه و همه ازش وحشت دارن. از طرفی خودش هم کاراکتری خجالتیه و نمی تونه با بقیه ارتباط برقرار کنه و همین داستان رو پیچیده تر می کنه تا زمانی که کازیهایا - به همراه آیو  و چیزو- که پسری محبوب توی مدرسه است بهش نزدیک می شه و کم کم باعث تغییر می شه.

شروع واقعا جذابی داره و اگه از حرص هایی که اوایل فصل دوم خوردم، بگذریم واقعا انیمه دلنشینی بود و دوستش داشتم. هر چند می تونست تو همون فصل اول جمع و جور بشه.

خیلی زیاد شبیه انیمه کومی سان بود. هم خودِ کاراکتر با مشکل ارتباط اجتماعی هم از لحاظ ظاهری -دختری با موی بلند- هم تا حدودی کاراکترهای فرعی، هم تصویرسازیش. احساس می کنم نیم نگاهی بهش داشتند. هر چند تفاوتشون هم کم نبود؛ -اما مدام یاد کومی سان می افتادم- توی این انیمه عشق پررنگ تر بود و در حاشیه قرار نداشت. کومی سان با وجود حرف نزدنش به خاطر زیبایی اش شخصیت محبوبی بود برعکس ساواکو و خب این مشکل برقراری ارتباط اینجا طبیعی تر بود.

+ موسیقی تیتراژ فصل اولش خوب بود.

۲ نظر ۱۵ آذر ۰۲ ، ۱۸:۵۵
مهناز

 

1فصل 24قسمت

ریسا یه دختر قدبلنده که عاشق یه پسر خیلی کوتاه تر از خودش می شه.

جدای از انیمه بودنش، یکی از بانمک ترین و دلچسب ترین کمدی رمنس هایی بود که دیدم. کَل کَل هاشون و تصویرسازی هاش خیلییی بامزه بود.

شبیه انیمه مای لاو استوریه با این تفاوت که اونجا پسره خیلی تنومند بود و خشمگین به نظر می رسید اما قلبی از طلا داشت و دختره کوچولو موچولو بود. اونم انیمه خیلی زیبایی بود. 

هر کدومو دیدین و دوست داشتین اون یکی رو هم ببینین.

+ یادمه خیلی هم به سختی از تو یه کانال تل.گرامی پیداش کردم و متاسفانه با کیفیت 480 دیدمش :(  و خیلی جالب نبود کیفیتش. خیلی حیفم اومد :((

+ فقط 4 تا انیمه سریالیم مونده :)

۳ نظر ۰۳ آذر ۰۲ ، ۱۹:۰۲
مهناز

داستان درباره ساکنان یه دهکده ساحلیه (گونگجین) و دخترِ مستقل دندان پزشکی که وارد این دهکده می شه و سر راه رئیس هونگ قرار می گیره!

داستانش درباره زندگی و روابطه و سعی نمی کنه شعار بده در حالی که خیلی زیبا و ظریف پیام های آموزشی اش رو توی قلب و ذهن مخاطب به جا می ذاره. کاراکترهای جذاب و دیالوگ های پخته ای داره و [اسپویل:]نگاه که می کنی می بینی تمام کاراکترهای زن سریال آدم های قوی و مستقلی اند از اون دختر بچه کوچولو بگیر تا مادربزرگ گام ری. و جالب اینکه اکثرشون پیشنهاد دهنده یک رابطه بودن :)

انقدر سبز و نرم و لطیف و گوگولی بود که حالمو خوب کرد و شانزده ساعت جذابی رو باهاش گذروندم. 

+ کیم سون هو خیلی کراشه. منو یاد لی دونگ ووک میندازه.

+ شین مین آه و پسر دوم هم واقعا بازیگرهای قابلی اند و کلا تیم بازیگری خیلی خوبی داره و دم بازیگردانش گرم. فقط لوس شدن، برعکس اکثر دخترهای کره ای، خیلی به شین مین آه نمیاد :دی

+ یک موسیقی متنی هم داشت که با لالالالا شروع می شد و اوایل خیلی برام آشنا به نظر می اومد و بعدش یافتم که شبیه تیتراژ آغازین پاچینکوئه!

+ یادمهیکی دو هفته پیش تو یک کامنتی خوندم که "چا" هم به معنای ماشینه و هم تصادف و خب اگه اینجوری باشه اسم این سریال خیلی جذابه :)

۳ نظر ۲۳ آبان ۰۲ ، ۲۱:۲۹
مهناز

 

داستان از مدرسه شروع می شه! و ما با با تعدادی دانش آموز مواجه می شیم که در ظاهر عادی به نظر می رسن اما قدرت های فراطبیعی دارند که از والدینشون به ازث بردن!

من خیلی خیلی ازش لذت بردم. علاوه بر این که توی ژانر اصلیش خوب ظاهر شد. درام خیلی زیبایی هم بود. شخصیت پردازی های خوبی داشت و جلوه های ویژه اش هم خوب بود. تیم بازیگریش هم گفتن نداره که چقدر خفن بود.

و اگه از یک سری ایرادات کوچولو و رومخ بودن یک سری از رفتارهای کاراکترها :دی چشم پوشی کنیم - اسپویل: کیم دوشیک تو اون همه سال اصلا تکون نخورده بود تازه جوون تر هم به نظر می رسید! یا عینک به چشم داشتن رهبر کره شمالی تو خواب، یا به جای ورود از در خراب کردن دیوار و ایرادات این شکلی- واقعا فیلمنامه خوبی داشت. فقط جو این سانگش خیلی کم بود ما سیر نشدیم :دی

اسپویل پیام فیلم: و اون پیامش که دولت ها برای رسیدن به خواسته هاشون آدم های بی گناه فداکار نیاز دارن- در واقع قربانی!-  در صورتی که اصل کاری ها خیلی راحت نشستن پشت میز و اوامرشون رو صادر می کنن، خیلی جذاب بود. دقییییقا همینه و امیدوارم همگی با کارهاشون خودشون کلک خودشون رو بکنن. 

+ خشونت و خون و خونریزیش خیلی زیاده.

+ سریال به این خوبی واقعا حیف بود یه پوستر قشنگ جمعی نداره!

+ تا به اینجا به نظرم بهترین سریال کره ای امسال بوده. امسال تا اینجا واقعا کی دراما سریال های چندان خوبی نداشته! 

۲ نظر ۲۸ مهر ۰۲ ، ۱۸:۵۵
مهناز

2فصل: 24قسمت

کومی سان از اختلال ارتباطی رنج می بره و صحبت کردن و ارتباط برقرار کردن براش بسیار سخته. وقتی با تادانو آشنا می شه این مسیر کمی براش هموارتر می شه.

زیاد دوستش داشتم و با سلیقه ام جور بود. داستانش جذابه. دو تا کاراکتر اصلی که خیلی زیاد دوست داشتنی بودن و بقیه هم جالب بودن. گرافیک و طراحیاش خیلی خوب بود و کمدی اش رو پسندیدم و مهم تر از همه اینکه اصلا کسل کننده نبود -:چون مشکل همیشگی من با اکثر انیمه ها همینه-

اگر از ژانر برشی از زندگی لذت می برین، ازش غافل نشید. توی این ژانر معمولا کمتر اثر باحالی رو می شه پیدا کرد چون کلیشه خیلی توش پررنگه اما نکته مهم اینه که بشه از کلیشه درست و جذاب استفاده کرد و کومی سان تونسته به خوبی از عهده اش بربیاد.

واقعا امیدوارم فصل سوم هم داشته باشه :(

۳ نظر ۱۶ مهر ۰۲ ، ۱۹:۵۵
مهناز

 

بالاخره بعد از مدت ها یه سریال تموم کردم :)

داستان حول محور سه کاراکتر اصلی -توی یک دانشگاه- می گرده؛ پسر مهرطلبی که خانواده بهش آسیب زیادی زده، دختری که طلاق والدینش باعث احساس گناه و بعدها کم‌اعتمادبه‌نفسیش شده و پسری که مرگ پدرش توی نوجوانی تمام بارهای زندگی رو روی دوشش گذاشته! تمرکز سریال روی پسر اوله!

سریالی نیست که خیلی قوی باشه. اتفاقات و بازی های یکدستی نداره. عاشقانه و برومنسش در حد متوسطه اما خوش حسه و حس و حال کی درامای سال های قبل رو داره و برای همین من از همون قسمت اول ازش خوشم اومد. نکته بسیار پررنگش دیالوگ های خیلی خوبشه که معلومه روی تک به تکشون فکر شده و همین برای همچین سریالی خیلی نجات بخشه و قاب های زیبایی هم داره.

بهترین بازیگرش هم پارک جیهونه که با این که در اصل یه خواننده است اما تونسته از پس نقشش به خوبی بر بیاد!  

تعداد زیادی اسکرین شات گرفتم ولی نمی شه کل دیالوگ ها رو نوشت بنابراین به پاره ایش بسنده می کنم:

عملا دنیا می گه از نظر فیزیکی بزرگسالم ولی خودم اینجوری حس نمی کنم.

جای زخم بلافاصله خوب نمی شه.

عشق یه طرفه بیشتر شبیه یه عادته؛ تنهایی عاشق یکی شدن، تنهایی صدمه دیدن، و امیدوار چیزهایی که مهم نیستن، بودن.

احساسات خیلی لجبازن؛ نمی دونن کی باید تسلیم بشن.

+ یه مدت بود حس دیدن، نداشتم بعد شروع کردم به ذیدن همزمان چند تا سریال که بیشتر مال سال های قبله که از زیر دستم دررفتن :دی و نمی دونم کی بتونم تمومشون کنم :)

۵ نظر ۰۸ مهر ۰۲ ، ۱۸:۴۴
مهناز

2فصل 25قسمت

ساکورای یک پسر بسیار دورنگراست و این پسر، سنپایِ یه دخترِ خیلی برونگراست که علاقه بسیاری به این داره که ساکورای رو از تنهایی دربیاره :) برای همین همیشه و همه جا همراهشه!

داستان ساده ای داره و با شوخی های ساده و سطحی و اغلب خط قرمزی پیش می زه با این حال تا اواسط فصل اول، خیلی بامزه است و بعد رفته رفته که سروکله کاراکترهای فرعی پیدا می شه، از نفس می افته و دوباره اواخر فصل دوم فقط کمی جون می گیره!

درسته براساس مانگا ساخته شده ولی می تونستن تو همون فصل اول تمومش کنن یا حداقل فصل دوم تا آخرِ داستان، پیش بره! نه که حالا منتظر فصل سوم هم بشینیم.

همین دو تا نکته؛ کش دادن و کاراکترهای فرعیِ نچسب، بهش ضربه زده.

دو تا کاراکتر اصلی برای من جذاب بودن؛ به خصوص که احساس می کنم یک حس نزدیکی با شخصیت  ساکورای دارم.

۰ نظر ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۰
مهناز

هان ته جو در حال دنبال کردن یک قاتل سریالیه که با یک تصادف می ره به سال 1998 و جزئی از یک اکیپ تقریبا باحال می شه!

فضای 1998 رو حیلی خوب به نمایش گذاشته بودن و حس و حال اون سال رو منتقل می کرد مخصوصا در مقایسه با سریال "اتفاقی دیدمت". پرونده هاشون جذاب و متفاوت بود. تیم بازیگری خوبی داشت و با دو تا بازیگر کاربلد آشنام کرد. کمدی اش جالب بود و چند جا منو به قهقهه واداشت! اما رفته رفته از آب و تاب افتاد و کم شد. از اون طرف واقعا کاراکترهای رومخی هم داشت که تو بعضی سکانس ها روی اعصاب آدم رژه می رفتن مخصوصا اوایل سریال و بدترین نکته سریال، پایانش بود! با اینکه چیز متفاوتی رو رقم زد و اگر اون چند سکانس پایانی نبود سریال جالب غمناکی می شد اما به خاطر اتفاق پررنگ پایانی قابل توصیه به همه نیست و کسایی که حال روحی مناسبی ندارن یا افسرده هستن، بهتره که نبیننش! 

 من خیلی رو پایان حساسم به خاطر همین واقعا تو ذوقم زد و حس سرکار گذاشته شدن رو داشتم! برای همین شاید اگه زمان به عقب برمی گشت نمی دیدمش! قسمت دو حتی یادمه می خواستم دراپ کنم اما چون خیلی خندوندم ادامه دادم.

فلسفه پشت اسمش هم متوجه نشدم!

بعضی وقتا زندگی سخت می شه دیگه نمی دونی باید به کی چی بگی.

کشمکش های درونی از هر چیزی بدتره.

یه قانون واحد برای پولدار و فقیر یه جور دیگه است. چه کشور مزخرفی؛ اگه پولدار باشی بی گناهی اگه فقیر باشی گناهکار!

آدما فقط می تونن 5درصد از خاطره هاشون  رو به یاد بیارن؛ بقیه اش تو ناخوداگاه ثبت می شه. این یه مکانیسم دفاعیه که به آدما کمک می کنه خاطرات بدو به یاد نیارن. بعضی خاطرات بهتره که فراموش بشن تا هی یادآوری بشن!

+ گویا اقتباسیه.

+ چون از جانگ کیونگ هو توی "دوره فشرده عاشقانه" خوشم اومده بود یکی این سریالش رو بهم پیشنهاد داد!جانگ کیونگ هو تو دوره فشرده کراش تره و بازیگریش هم بهتر شده!

اگر به داستان های سفر در زمان علاقه دارید به نظرم "365؛ سال را تکرار کن" انتخاب خیلی بهتریه با همین چاشنی پلیسی معمایی، و بعدتر "اتفاقی دیدمت" و اگر  سفر در زمان تاریخی می خواید سریال "ایمان" خیلی زیباست.

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۴۷
مهناز

12 قسمت

درباره مردی از نسل زن یخی که احساساتش خیلی جذاب به شکل برف و بوران و یخ نمود پیدا می کنه! و زنی که همیشه نزد اطرافیانش به خونسرد و بی احساس بودن شناخته شده!

شروع خیلی جذاب و دلنشینی داره که نوید یک انیمه خوب رو می ده اما قسمت به قسمت غرق در اتفاق های روزمره و چرخه تکرار می شه؛ معلوم نیست نویسنده از نوشتنش دنبال چه هدفی بوده! انگار ایده رو داشته و می دونسته قراره یک داستان رومنس رو پیش ببره اما توی چگونه پیش بردنش گیر کرده! داستان هیچ پیشرفت خاصی نمی کنه! به جای اینکه با یک عاشقانه لطیف دلمون رو گرم کنه کم کم ما رو هم گرفتار انجماد می کنه!
پشیمون نیستم از دیدنش؛ حداقل به خاطر ایده اش و کاراکتر فویوتسکی اما چیز دندون گیری هم نبود.
+ یک مثال بزنم از مرد یخی‌مون؛ مثلا استرس و اضظراب می گرفت یخ می زد و نمی تونست حرکتی بکنه! تصویر سازی جذابی بود. [ولی با کاواااااایی کاوایی گفتنش کشت مارو! ]
+ با کاراکتر فویوتسکی سان از خیلی جهات احساس نزدیکی می کردم. طراحی ظاهری زیبا و چشمگیری هم داشت.
۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۷
مهناز

11 قسمت.

اینو لابلای سریال اتفاقی دیدمت، یه قسمت یه قسمت می دیدم :ذی

درباره رابطه چند تا اوتاکو* و گیمر با همه!

[* اوتاکو به کسایی می گن که علاقه خیلی شدیدی به انیمه و مانگا دارن و مشتاقانه دنبالشون می کنن.]

خیلی ساده و کمی تا قسمتی بانمکه و فکر می کنم که اوتاکوها دوستش داشته باشن ولی خب من نمی دونم چرا دانلودش کرده بودم! چون انیمه هامو خیلی وقت پیش دانلود کردم و الان فزصت شده ببینمشون! بد نبودا ولی چیز خاصی هم نبود. یعنی اگه به الان بود، دانلودش نمی کردم! حتی از خلاصه اش هم مشخص بود که مال من نیست :)

+ الان متوجه شدم که 3 قسمت ویژه هم داشته که خب نمی بینمش! اگه کسی دید و اتفاق خاصی افتاد به منم بگه :دی

۱ نظر ۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۴
مهناز

هه جون یه خبرنگاره که  یه روز با ماشینی مواجه  می شه که می تونه باهاش به گذشته و آینده بره و می تونه جلوی یک سری قتل های سریالی رو بگیره [قتل هایی با این پیام که زنایی که کتاب می خونن، خطرناکن] و یون یونگ هم که یه ویراستاره خیلی اتفاقی باهاش همراه می شه و میره به گذشته والدینش، جایی که هنوز ازدواج نکردن!!

قسمت معمایی سریال خیلی خوب و پرکشش بود و تقریبا تا زمانی که خودش قاتل رو معرفی بکنه اون تعلیق و درگیری ذهنی رو داشت! و اون ارتباط با والدین توی گذشته هم خیلی جذاب بود. پایانش هم خوب بود و جز یک سری سوالات تقریبا جزئی که بی پاسخ موندن، قابل قبول بود. در کل من دوستش داشتم.

بازی ها هم خوب بود انقدر که چند تا از بازیگرای فرعی رفتن تو لیست محبوبام. پسره نقش بک هی سوب خیلی کراش بود :) آینده اش رو درخشان می بینم. دختر کافه چی رو هم خیلی دوست داشتم. بازیگر زن نقش اصلی رو هم اولین بار بود می دیدم و رفت تو لیست محبوبام. ذوونگ ووکم مگه می شه خوب نباشه. هر چند بازیش توی پادشاه خوک ها که کاراکتر خاص تری داشت، خیلی قوی تر بود.

اگه شرایط تغییر نکرد پس ما باید تغییرشون بدیم.

هیچ وقت خیلی دیر نیست چون الان گذشته آینده‌ته.

+ اگه خواستین ببینیدش کنار دستتون حتما پاستیل باشه که آب دهنتون راه نیفته :دی خیلی پاستیل‌خور بودن لعنتیا :)))

+ خیلی قشگ بود که کتاب قشنگم جین ایر رو هم تو خودش داشت.

+ ولی تیتراژ ابتدایی افتضاحی داشت.

+ اگه یه سریال شبیه این با دوز هیجانی بالاتر می خواین 365روز؛ سال را تکرار کن گزینه خیلی خوبیه. اونم دقیقا سفر به گذشته است اما به شکل گروهی و بخش معمایی اش هم دقیقا مثل همین راجع به یک سری قتله.

+ الان هیچ کدوم از در حال پخش های کره ای جالب و قوی نیستن به غیر از  "از گور برخاسته" که با اینکه یکی از بازیگرای محبوبم توشه، اما نوعِ ترسناکش باب میلم نیست و سریالِ دیگه دونگ ووک :)) که منتظرم تموم بشه ببینم خوبه یا نه.

فعلا منتظر سریال جدید جو این سانگم که ماه بعد میاد ^_^

۵ نظر ۲۲ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۴
مهناز

داستان درباره معلمیه که هر وقت ذوق و شوقش کور می شه و می خواد ناپدید بشه، به یه سفر یک روزه میره :)

یک مینی سریال کوتاه هشت قسمته است که هر قسمتش حدودا 20 دقیقه است. سریال آرومیه اما قسمت هاش در نوسانند، بعضی قسمت ها خیلی خوبند و کیف می کنین باهاش و بعضی هاش معمولی، تبلیغی، مستندوار یا کلیشه ایه و جذابیت اون چند قسمت رو نداره.

اما در کل من دوستش داشتم و خوشحالم که دیدمش. 

اگه نمی دونین می خواین ببینیدش یا نه بهش یه قسمت فرصت بدین. من فقط تیزرش رو دیدم و خوشم اومد.

اگه بخوام یه پیشنهاد جذاب بکنم بهتون می گم که حتی اگه نمی خواین ببینیدش، فسمت سوم رو ببینید بعد اگه دوستش داشتید، قسمت چهارم رو هم ببینید و در نهایت با قسمت پنجم ازش خداحافظی کنین :) [با اینکه فکر نمی کنم اکثرا دلتون بیاد اینجوری ببینیدش]

+ داستان هاش چندان به هم پیوسته نیست و در نتیجه بدون پیش زمینه می تونید این قسمت هایی که گفتم رو ببینید. 

و اگه دیدین بیاین اینجا بهم بگین منم در جریان باشم :))

۲ نظر ۰۶ تیر ۰۲ ، ۲۰:۳۶
مهناز

14 قسمت + 2 تا سینمایی

وایولت اورگاردن درباره دختریه که از بچگی به عنوان یک ابزار جنگی مورد استفاده قرار گرفته. تا اینکه سرگرد گیلبرت که وایولت تحت امرشه توی آخرین ماموریتشون بهش می گه دوستش داره.

وایولت درک چندانی از احساسات انسانی نداره بنابراین پس از جنگ در جستجوی معنای این کلمه روزگار می گذرونه و توی یک اداره پست مشغول به کار نامه‌نویسی می شه.

ایده پر احساس، جذاب و مخاطب پسندی داره. بنابراین می تونه حتی انیمه‌نبین ها رو هم به خودش جذب بکنه. 

و موسیقی های متنش انقدرررر زیباست که نمی تونم در توصیفش چی بگم. یکیشون کاملا منو غرق  خودش می کرد.

و با همه این چیزهایی که پایین خواهم گفت، وایولت با تمام داستان های غم انگیزش و پایان پراحساس و زیباش، ارزش تماشا کردن رو داره و یکی از تجربه های جذاب انیمه ایه. به شخصه از بین داستان ها، داستان قسمت آخر سریال رو  بیشتر دوست داشتم.

 

حالا شاید بگید انیمه است و خیلی نباید وارد جزئیات شد -که قبولش ندارم :دی- اما یک چیزهایی واقعا اذیتم می کرد و اصلی ترینش این بود که نویسنده خیلی راه رو برای وایولت هموار می کرد و مهم نبود با منطق ما بخونه یا نه!

مثلا دلیلی نداشت برای یکی از بزرگترین نامه نویسی ها _بین پرنس و پرنسس- انتخاب بشه در حالی که اون زمان هنوز به درک درستی نرسیده بود و حتی برای نوشتن کلمات عاشقانه فرد باتجربه تری رو هم داشتن.

درباره نامه اون سرباز خیلی قهرمانانه سررسید و از قضا همون سربازِ مدنظر بود. درباره حادثه قطار هم یک همچین چیزی بود.

از طرف دیگه نمی شه گفت شخصیت پردازی های خوبی هم داره چون به کراکترهای فرعی که همیشه تو داستان هستن- به غیر از تقریبا آیریس- ، نمی پردازه در حالی که حداقل دوتاشون شایستگی بیش تر پرداخته شدن رو دارن، اما داستان های فرعی رو با آب و تاب و جزئیات نقل می کنه!

ما حتی خیلی از گذشته و کودکی مبهم وایولوت تا پایان داستان هم آگاه نمی شیم و اینکه تا چندین قسمت بین حدس ربات یا انسان بودنش سرگردان هستیم هم به شخصه برای من جالب نبود اگر چه شاید به درک احساسات اطرافیانش توسط ببیننده کمک بکنه.

و در مورد باندپیچی دستاش که مثلا باعث بشه بیننده یکهویی متوجهش بشه! اصلا توجیهی نداشت جز غافلگیری :/
و حتی نامه اشتباهی وایولت که به جای عاشقانه بودن خیلی رک و سرراسته هم می تونست فرستاده نشه اما بالاخره منطق نویسنده غلبه می کنه ://

اما در مورد سینمایی؛ معمولا سینمایی انیمه های سریالی زمانی ساحته می شن که یا ادامه دهنده انیمه قبلی باشن و داستانش رو کامل کنند یا به کاراکترهای فرعی جذاب سریال بپردازند  و یا کندوکاوی تو گذشته شخصیت اصلی باشن اما سینمایی اول، یک سینمایی باری به هر جهته که هیچ کدوم از این ویژگی ها رو نداره و گویا فقط به خاطر موفقیت سریال، ساخته شده! در واقع تکرار مکرراته و حتی کاری که وایولت داره به خاطر جذاب کردن داستان تغییر داده می شه تا بشه داستان این سینمایی رو تعریف کرد.

+ می خوام فعلا سریال کره ای ببینم. دلم لک زده. شروعش هم کردم.

و شاید انیمه ها رو موازی پیش ببرم و البته کمی کندتر.

۶ نظر ۰۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۰۳
مهناز

یک مدرسه با دانش آموزاش به بُعد دیگری منتقل شده و تمام اطراف مدرسه رو سیاهی مطلقی در برگرفته؛ انگار که این مکان از جهان جدا شده! تعداد زیادی از دانش آموزان این مدرسه قدرت های ماورایی عجیبی به دست آوردن!

به شدت ایده جذابی داره اما گاهی واقعا حاشیه میره! یا شاید من چنین چیزی به نظرم اومد( مثل اختصاص یک قسمت به بیسبال و میمون ها!) و گاهی هم سردرگمه و انگار خودش هم نمی دونه که می خواد چی بگه!

بعضی از کاراکترها رو به باد فراموشی می سپاره و راجع به بعضی زیادی مبهمه. یه کاراکتر هندی باهوش هم داره.

اما با وجود کم تر شدن جذابیتش نسبت به قسمت های اول باز هم می تونه مخاطب رو با خودش همراه کنه. شاید به خاطر دلایلی که چند سطر قبل گفتم و گرافیک ساده ای که داره، زیاد بهش توجه نشده در صورتی که انیمه خاصیه و می شه چند بار دیگه هم تماشاش کرد.

چیز جالب دیگه در موردش اینه که تیتراژ ابتدایی نداره و از همون ثانیه اول پرتاب می شیم وسط داستان :) و آهنگ تیتراژ پایانیش هم خیلی خوش حس و حاله ( و خواننده اش توی قسمت آخر دیگه حلقشو پاره می کنه :) )

در کل تا بدین جا عجیب و غریب ترین انیمه ایه که دیدم و اگه از پیچ در پیچ شدن ذهنتون استقبال می کنین، می تونین شروعش کنین :دی

احتمالا بعدها دوباره می بینمش.

 بهم بگو یه آفتابگردونی یا یه قاصدک؟

 

اگه جایی درخشان‌تر از جایی که الان توشی وجود داشته باشه، می‌خوای بری و ببینیش یا یه جا می‌شینی و فقط بهش زل می‌زنی؟

+ درسته قرار بود Grand blue رو ببینم و تا قسمت 4،5 هم پیش رفتم اما دیگه حوصله ام رو سر برد و دراپش کردم و ادامه ندادم. انتظار کمدی باحالی ازش داشتم اما کمدیش سطحی و مبتذل بود! مشکلی با این نوع طنز و کمدی ندارم اما وقتی از یک موقعیت طنزِ این‌شکلی، هزار بار استفاده بشه و مدام هم تکرار بشه بی مزگیش بیش از پیش نمایان می شه. حالت های صوزت کاراکترها هم توی همچین مواقعی خیلی نچسب و بی مزه بود!

+ انیمه بعدی: (قبلی ذراپ شذ:دی) میرم سراغ Violet Evergarden. با ابنکه موقع دانلود براش ذوق داشتم، اما حس می کنم خوشم نیاد ازش! نمی دونم چرا!

۳ نظر ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۷
مهناز

12قسمت

یاتورا یاگوچی پسری دبیرستانی و از خانواده متوسطیه. اون درمیانه انتخاب رشته قرار داره و طبق تفکر خانواده اش که خودش هم تا حدی پذیرفته باید چیزی رو انتخاب کنه که امنیت شغلیش رو تامین بکنه اما ناگهان متوجه می شه نقاشی چیزیه که مجذوبش می کنه و بهش احساس زنده بودن می ده.  

در توصیفش می تونم بگم ساده، صمیمی و دلچسبه مخصوصا برای اونایی که نقاشی می کنن یا به نقاشی کشیدن علاقه دارن؛ نکاتی هست که می تونن ازش یاد بگیرن یا خود انیمه می تونه جرقه ای برای شروعشون باشه.
و اما نقد: می تونست هر اسم دیگه ای داشته باشه. چون فقط همون قسمت اول به دوره آبی و پیکاسو اشاره می شه و اولین نقاشی یاتورا یه نقاشی با تم آبیه.
یکی از کاراکترها [که اسمش یادم رفته :دی] و در گیری اش با جنسیتش به نظرم خیلی حاشیه ای بود و می تونست نباشه. دلیل این همه پرداختن بهش رو متوجه نشدم! همه کارکترها کم و بیش روی یاتورا و شکل دادن به مهارت و نوع بیانش با نقاشی تاثیر گذاشتن اما بیشتر از اون چه که باید به این کاراکتر پرداخته شد و شروعش هم ناگهانی بود! شاید چون نتفلیکس بالاخره باید اثرش رو بذاره!!
انجام دادن کاری که دوست داری مهم ترین چیز توی زندگیه.
حتی اگرم بدونی هدفت چیه باید بفهمی چطوری بهش برسی.
سرگرمی ای رو پیدا کن که دوست داری.
اگه یکی بهم بگه با استعداد، مثل این می مونه که انگار هیچ تلاشی از خودم نکردم.
هنر زبان بدون کلماته.
طبیعیه از یه چیز خوشت بیاد از یه چیز نیاد، غذاهای گرون همیشه بهترین مزه رو ندارن. بعضی وقت ها بعد از اینکه می فهمیم از کجا اومده شروع می کنیم به خودمون تلقین کنیم که چقدر خوشمزه است. حتی اگه به ذایقه ات هم نخوره وقتی همه جا توی سایتای نقد و بررسی حرفش می شه خود به خود جذبش می شی. حتی اگه آشغال به تمام معنا باشه، اگه یکی که برات مهمه درستش کنه، دوستش داری مگه نه؟
انیمه بعدی هم آبیه: Grand blue
۳ نظر ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۱
مهناز